نامه ای به تو
جمعه, ۱۵ تیر ۱۳۸۶، ۰۳:۳۶ ب.ظ
یا قدیم
برای کسی که نثر های موزونم را دوست دارد ... البته دو خط اول کمی موزون تر است ! خوب ، گاهی این جوری می شود و گاهی هم آدم دلش نمی خواهد آن را تغییر بدهد ... همین .
سلام مهربانی وسیع آبی آسمانی ام ، خوب من ... شمار نامه ها هزار شد چرا ، به شهر خسته و خموش من که بی صدای پای تو عجیب بوی گنگ بی کسی می دهد سری نمی زنی ؟؟؟ مگرچه کردم و چه گفتم که چشم تو،ازچشم های به راه مانده ام که جز عکس جای پای تو چیزی به یاد ندارد ، سراغ نمی گیرد ؟
گفتی" برمی گردم "، باور کردم ... و حالا روزها می روند و من هنوز دل به امید بازگشتنت بسته ام ... و تو باز هم نمی آیی ...نامه ها نوشته می شوند به بوسه ای عاشقانه ، مهر می شوند ، به دست باد سپرده می شوند ... ولی پاسخی برای من ... هیچ هیچ ...
دلم که می گیرد ، رو به ستاره ها شعر می خوانم برایت ... یکی از آنها که می افتد ، انگار دنیا خراب می شود روی سرم ... بارها برایم گفته ای که " وقتی ستاره ای می افتد یک آدم خوب روی زمین می میرد ... " همیشه می ترسم که نکند آن آدم خوب ... کاش بمیرم تا دیگرهیچ وقت این خیال تلخ به سراغم نیاید ...
چقدر خوشبختند ، مگر نه ؟ تمام مردمی که عطر بودنت در شهرشان پیچیده و تمام آنهایی که چشم های بی کرانت را حتی برای یک بار دیده اند ، می دانم که مستش شده اند ، می دانم ... و انگار در این دنیا تنها من ، دیگر دست هایت را ندارم .
باران که می آید ، گریه ام می گیرد . عاشق بارانی ، خوب می دانم .از این که ندارمت گریه ام می گیرد ، از این که نمی توانم شادی ات را زیر باران ببینم ....
همیشه می گفتی دوست نداری اشکم را ببینی . دوست دارم باورداشته باشم که فراموش نکرده ای . بیا ...
شاد و درخشان و عاشق باشید
خودم
۸۶/۰۴/۱۵