خاطره
پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۸۷، ۰۳:۵۷ ق.ظ
یا قدیم
برای کسی که نثرهایم را دوست دارد
مدت ها بود یادم رفته بود که کنار زدن موهایت را از روی صورتت ، چقدر دوست داشتم و بازی کردن با انگشت هایت را وقتی توی چشم هایم نگاه می کردی و می گفتی که دویدن روی ماسه های ساحل را خیلی دوست داری . حتی یادم رفته بود که دویدن روی ماسه های ساحل را چقدر دوست داشتی . هیچ یادم نبود ، ستاره های دنباله دار را دوست داشتی و با دیدنشان ، با خنده جیغ کوتاهی می کشیدی و چشم هایت را می بستی و آرزو می کردی و هیچ وقت هم به من نمی گفتی چه آرزویی کردی ...
تا این که ...
دیشب باران آمد . می گفتی باران ، بوسه ی خداست روی تن عاشق هایی که با هم زیر باران راه می روند . یادم نرفته بود که می گفتی باران بوسه ی خداست روی تن عاشق هایی که با هم زیر باران راه می روند .
دیشب باران آمد . من خیلی چیزها یادم آمد . خیلی چیز ها .
شاد و درخشان باشید
خودم
۸۷/۱۱/۱۰