روسری سبز
شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۸۸، ۰۵:۳۱ ق.ظ
یا قدیم
برای کسی که نثرهای موزونم را دوست دارد .
شب ها که سرد می شود ، پتو را دور خودم می پیچم . سعی می کنم بلند شوم و قهوه ی گرم آماده کنم . روی صندلی راحتیی که رو به روی شومینه ی همیشه خاموش گذاشته ام می نشینم و قهوه را می خورم . همه اش حواسم به این است که قهوه روی پتو نریزد ، ولی می ریزد .
گرم که می شوم یادم می افتد که شومینه را هیچ وقت روشن نکرده ام . هیچ وقت ، جز تابستان پارسال . آمدی اینجا . یک راست رفتی سراغ شومینه و روشنش کردی . هیچ وقت نفهمیدم چرا .
سرم درد می گیرد . قهوه که می خورم سرم درد می گیرد . دنبال قرص می گردم . توی یخچال و توی کابینت . پیدا نمی کنم . روسری سبزی رو که همین امسال برایم خریدی پیدا می کنم و می بندم روی پیشانی ام .
همیشه فکر می کردم برف که بیاید می روم بیرون و آنقدر زیر برف می مانم تا سفید سفید شود سر تا پایم . اما امسال برف هم آمد و من همین جا بودم . روی صندلی راحتی رو به روی شومینه خاموش با پتویی که دورم پیچیده ام و رویش قهوه ریخته و روسری سبزی که دور پیشانی ام بسته شده .
سی دی رو خیلی وقته عوض نکردم . می چرخد و می خواند . هزار باره و هزار باره ...
دلیجان سفرت خوش
برو ....
درخشان باشید
شب تاب
۸۸/۰۸/۱۶