روز ِ موزه ، شب ِ پیشگویی
جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۱، ۰۱:۱۷ ب.ظ
چهارشنبه ، ده صبح ، ایستگاه متروی امام خمینی . هدف ، موزه ی ملی ایران بود . گشتیم و یافتیم . خانم بلیط فروش مهربان بود و برخوردش در آن ساعت گرم ، خنکمان کرد . داخل موزه ، نوشتنی نیست. بو و صدا را هم فراموش کن. فقط : دیدن . اولین انیمیشن تاریخ! ظرف سفالی که عکسش را در کتاب هنر راهنماییمان دیده بودیم ، آن مجسمه ی سیاهی که یک دستش قطع شده بود و عکسش در کتاب تاریخمان بود ، مرد نمکی و گردوی ۱۷۰۰ ساله اش ...
آنجا هر چه را که قبلا شنیده بودیم ، دیدیم.
روز خوبی بود که با " شب پیشگویی " دلچسب تر شد . کتاب را از تارا امانت گرفتم و روز بعد تمامش کردم! داستان در داستان در داستان ! شیرین بود . شجاعت آدمها در پذیرفتن اینکه گذشته ی هرکس فقط مربوط به خود اوست ، تلاش برای زندگی ، پذیرفتن اشتباهات خود ، قضاوت یک طرفه نکردن و رعایت جانب عدالت و از همه مهمتر : نوشتن ! تم اصلی قصه بود و البته که همه ی کتاب همین نبود !!
...
*اگر از پله های ایستگاه متروی امام خمینی بالا آمدید و اگر خواستید به موزه ملی ایران بروید ، دقت کنید که موزه از آنچه که فکر می کنید به شما نزدیکتر است!!!
*شب پیشگویی - پل استر - خجسته کیهان
* چند تا عکس از موزه :
۹۱/۰۱/۲۵