شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

سه حلال کوچک، کف دست چپم

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۰۰ ق.ظ
" روز خود را چگونه آغاز کردید؟ " صبح که بیدار شدم، کسی خانه نبود. آچو دو ساعت پیش چیزی گفته بود که من نفهمیده بودم و بعدش هم رفته بود. مامان هم بعد از ورزش صبحگاهی هنوز برنگشته بود که بخواهد به بهانه ی خانه تکانی زمین و زمان را به هم بدوزد. سکوت مسخره ی خوبِ غم انگیزی داشت توی خانه پرپر می زد. دوست نداشتم از جایم بلند شوم. تمام شب خواب رودلف و  قیدار را دیده بودم. مغزم حسابی کوفته بود. تلفن زنگ زد.سینه خیز خودم را به تلفن رساندم. عمه فخری بود. می خواست بگوید که تلفن عمه بزرگه درست شده و حالا می توانیم بهشان زنگ بزنیم. دیگر نمیشد به رختخواب برگشت. پتو و تشک را جمع کردم و چپاندم توی کمد جارختخوابی. دست و صورتم را شستم و چهار زانو نشستم جلوی لپ تاپ. دستم را مشت کردم. گذاشتمش زیر چانه ام. شروع کردم به وبلاگ خوانی. خواندم. خواندم. خواندم. کف دستم درد عجیبی حس کردم ولی باز هم خواندم. آش مامان که سر رفت روی اجاق گاز، مجبور شدم بلند شوم و در قابلمه را بردارم. آن وقت بود که به کف دستم نگاه کردم. جای ناخن هایم کف دستم مانده بود...  در راستای همان بی تعاملی ِ پیشتر اشاره شده، چند روزی است حالِ موجود بایکوت شده ای را دارم که دلش از تفاوت هایش گرفته...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۱۲
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی