آنم آرزوست
دوشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۲۵ ب.ظ
می آیی امشب را اصلاً هیچ کاری نداشته باشیم با هیچ کجای این دنیا، فقط سرم را بگذاری بگذارم روی پایت و تو برایم هزار اسم خدایمان را تکرار کنی و من هی سبحانک و سبحانک و الغوث و الغوث بگویم و کم کم صدایت بلرزد و صدایم بلرزد و دوباره آن حالِ سه سال پیش بیاید به سراغم و خلاص شوم از آتشی که انداختم به دامن زندگیم و بعدش بخواهم و یا نه، اصلاً هیچ چیز نخواهم و نخواهی که او خودش بی حساب می دهد و چه کسی گفته لب از لب باز کردن لازم است؟
آدمیزاد چه حال هایی را از دست می دهد و چه عمری که دنبال آن می دود و نمی رسد...
می رسد؟
***
* صدایت را دلتنگم...
صدایت را دعا می کنم...
* چرا نباید خواست؟ امشب یا هر شبی از این جاری ِ عمر...؟
* اقیانوسی که عمود بر زمین ایستاده باشد، می تواند دست هایت را بگیرد. اقیانوس بودنش را باور داشته باش و از غرق شدن نترس...
۹۲/۰۵/۰۷