شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

روزهایی که می دوند تا به من برسند

شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۲ ب.ظ
پارسال این موقع، زمینِ زیر پایم فرق داشت. هوایی که نفس می کشیدم فرق داشت. رنگِ درختها، صدای پرنده ها، آسمانِ بالای سرم، غذایی که می خوردم حتی، فرق داشت با امسالم. با الانم. خوابِ این روزهایم را نمی دیدم. پارسال این موقع، زندگی ام جورِ دیگری بود. شهر، متفاوت بود. حال، متفاوت بود. آدم دیگری بودم انگار. آدمِ دیگری ام انگار. انگار یکی نشسته در من و دارد برایم قصه ی آن روزها را تعریف می کند و من هم خودم را هی می گذارم به جای قهرمان قصه اش. انگار پارسال، این موقعم، یک قطعه ی جداست از همه ی چیزهایی که بودم. که هستم. خواب می بینم خوابهای آن روزها را. این روزها مدام بوی سیب زمینی کبابی توی دماغم می پیچد.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۰۶
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی