فقط از آسمان باید ببارد
جمعه, ۱۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۱۷ ق.ظ
از زمین داشت به آسمان می بارید. تو مهربان شده بودی و داشتی برایم لاک می خریدی. صورتی. من هم هی زور می زدم لبخندم را جمع کنم. فکر کردم برایت خوابم را تعریف کنم، ولی خوابی ندیده بودم. انگار که مجبور باشم حرف بزنم، دهانم را باز کردم و گفتم که بهم میگه پاتو از زندگیِ ما بکش بیرون. پول لاک را دادی به فروشنده و گفتی خب بکِش. و از همینجا بود که لبخندم بدونِ هیچ تلاشی جمع شد. نگاهِ معروفِ پر از تحقیرم سر تا پایت را برانداز کرد و شیشه ی لاک افتاد و شکست. بعدش دیگر مهم نیست. فروشنده دیگر پول را پس نمی دهد.
***
* از سالِ چهارم دبستان، هر مهرماه، تعداد سالهایی که باید در ماهِ مهر بروم مدرسه حساب می کردم تا ببینم چند سالِ دیگر مدرسه تمام می شود و من در ماهِ مهر آزادم و می توانم بروم جشنواره ی فیلم کودک و نوجوانِ اصفهان. هنوز حکمِ آزادی ام صادر نشده. این هم یکی دیگر از آرزوهایی که پشتش بزرگ شدم.
* غرور؟ با کلاسی؟! نه بابا ! این دختره دچارِ خود کم بینی و ترسه که کامنت نمیذاره. باور بفرمایید.
***
تو، لاک ناخن منی. تو رنگ رژ لبمی که مالیدم تا سلامم خوش رنگ تر باشه برای قرار اول که...
تو، بوی عطر منی که رو تنم ماسید وقتی نیامدی...
سالهاست آینه، آرایش سالها پیشم را به خاطر دارد . همان لاکی که تویی. همان رژ لب که تویی. آینه هر روز من را همانطور می بیند. همان دختر چهارده ساله، که هزار و چهارصد سال است همه ، آرایش از مد افتاده اش را مسخره می کنند...
۹۲/۰۷/۱۹