شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

لکّه ی سیاه

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۱۲ ب.ظ
چرا نمی توانم خشمم را کنترل کنم؟ چرا از کوره در می روم در مقابلشان؟ چرا حرص می خورم؟ چرا اینقدر اذیت می شوم و اذیت می کنم؟ جای من آنجا نیست؟ روزی چندین بار این را از خودم می پرسم. اسفند که شد قرار گذاشتم با خودم و خدای خودم که کاظمین الغیظ را ترجمه کنم و بشوم. نشده ام هنوز. موفق نبوده ام. بی اراده نیستم. کاری را بخواهم انجام بدهم، پشتش را می گیرم تا بشود. کم نمی آورم. ولی این یکی انگار قفل شده. انگار در ذاتم ندارمش اصلاً. انگار از بیخ اشتباهی باشم. بی اراده و بی اختیار در می روم از جا. بعد عینِ چی پشیمان می شوم و فحش های خواهر و مادر دار می دهم به دست و زبانم و می روم در چاهِ افسوس جیغ می کشم و حرص می خورم از دست خودم. از دستِ خودِ بی خودم. آه که این نقطه ضعفِ عظیمِ من، چه ها نکرده است با من...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۰۷
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی