شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

خواب نمی دیدم، بیدار بودم

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۰۶ ب.ظ
یکی جای پایش مانده بود روی برف های دویست سالِ پیش. برف شیره درست کردم و گذاشتم لبِ طاقچه و نشستم فکر کردم که اگر این برف ها آب شده بود، حالا من از کجا می خواستم بفهمم که چند وقت است رفته ای؟ که چند وقت است شده ای "یکی" ؟ خب آدم گاهی خواب می بیند. داشتم خوابت را می دیدم. می خواستی برف شیره بخوری، برف شده بود عینِ سنگ. بعدش به من اخم کردی و من هم گفتم به من چه. قبلش گفتم اخمت را قربان! ولی دیدم لوس شده ای و اصلاً راه را گم کرده ای، این شد که گفتم به من چه و گفتم به درک و گفتم گمشو، می خواهم بیدار بشوم. بیدار که شدم، خُلقم تنگ بود. یک عالمه گریه کردم، یک عالمه. موهایم را چنگ می زدم و گریه می کردم. عادت نداشتم نبودنت را. زمانه چه بد تا می کند با دل آدم. یک شبه از شاعر تبدیل می شوی به گُه.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۱
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی