تمام میخ هایی که شُل می شوند
دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۰ ب.ظ
قصه ای هست که می گوید یک روز مردی از شیطان می پرسد: " تو چطور این همه فتنه برپا میکنی بین انسان ها؟" و شیطان می گوید :" من فقط میخ را شُل می کنم!" مرد می پرسد: " یعنی چه؟" شیطان می گوید : " با من همراه شو تا به تو نشان بدهم". بعد شیطان و مرد با هم به خانه ارباب روستا می روند و درخواست تکه ای نان می کنند. از قضا آن روز جشنی در خانه ارباب برپا بود و در حیاط دیگ های بزرگ غذا روی اجاق قرار داشت. نوکر و کلفت ها هم مشغول کار و تدارک جشن بودند. پسر کوچک ارباب مشغول بازی بود. زن ارباب جلوی آینه مشغول خود آرایی و خود ارباب لمیده در گوشه خانه! یک بز هم در گوشه حیاط بسته شده بود. یکی از کلفت ها به شیطان و مرد می گوید گوشه حیاط بنشینند و منتظر شوند تا برای آنها غذا بیاورد. چند لحظه بعد شیطان آرام آرام به سمت بز می رود و میخی که طناب بز با آن به زمین وصل شده بود شُل می کند و به مرد می گوید: "حالا بنشین و تماشا کن." چیزی نگذاشت که حیوان با کمی تقلا توانست میخ را از زمین بیرون بیاورد و خود را آزاد کند. آزاد شدن همانا و جست و خیز کردن در آن شلوغی همان! بز می دوید و نوکر و کلفت ها می دویدند! در شلوغی دیگ های غذا بر زمین ریخت و آینه عروسی زن ارباب شکست و نوکرها یک کتک مفصل از ارباب خوردند و پسر ارباب که با ذوق دنبال بز می کرد توی چاه افتاد و زن ارباب با دشنام ارباب را مقصر می دانست که یک همچین بزی خریده و ارباب نوکرها را ملامت می کرد که چرا حواسشان به بز نبوده و نوکرها هم بز را دشنام می دادند که چرا چموشی کرده! پسر ارباب هم در ته چاه دست و پا می زد!
مردی که همراه شیطان شده بود هم با دهان باز به همه این ماجراها نگاه می کرد!
حالا حکایت ماست. میخ شُل شده و کاری نمی شود کرد. ذکر این روزهایم این است: "خدایا! ما را از شر شیطان دور کن. کمک کن که نه خودمان وسیله شر شیطان بشویم و نه از دیگرانی که وسیله شده اند آسیب ببینیم. آمین."
۹۳/۰۴/۰۲