شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

منم حریفِ کالِ تو...

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۸ ب.ظ
باران باریده بود روی تمام درخت های دانشگاه، از شرق تا غربش. من هم نشسته بودم توی همان آمفی تأتر کوچولوی زیرِ ساختمان مرکزی. از معدود روزها و ساعت هایی بود که توی آن دانشگاه دَرَندَشت تنها بودم. نشستم و دختر ستاره ای خواندم. صبحش زودتر آمده بودم برای انجام کاری، که نشده بود و دلم گرفته بود. آن روزها هنوز این آدمی نشده بودم که خیلی ساده راه بیفتم بروم مثلاً دنبال کارهای اداری یا گرفتن حقی، چیزی. آن روزها فرق داشتم. خودم را دوست نداشتم. آن روز و ساعت یک نقطه عطف شد مثلاً. ماه های طولانیِ بعد را تلاش کردم برای تغییر کردن. گفتم لااقل چیزی بشوم که خودم خودم را دوست داشته باشم. شدم. بعدش تو رفتی. نکته ظریفی این میان بود که من نادیده اش گرفتم. حالا، دو سه سالی هست که من، این نکته ی ظریف را آه می کشم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۱۰
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی