شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

مرخصی

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۲۷ ق.ظ



بچه‌تر که بودم خیال می‌کردم اگر یک روز نروم مدرسه، آسمان می‌آید به زمین و آخر سال همه شاگرد اول می‌شوند غیر از من، یا در آن یک روز اتفاقاتی در مدرسه می‌افتد که من از آن‌ها بی‌خبر می‌مانم تا ابد. دانشجو هم که شدم همین بساط بود. انگار کار دنیا معطل می‌ماند اگر یک روز نمی‌رفتم دانشگاه. انگار نذر داشتم تمام کلاس‌ها را بدون غیبت بگذرانم. با این اخلاق خودم کنار نیامده‌ام هنوز. هنوز نفهمیده‌ام خب که چه؟ چرا بقیه این همه غیبت دارند و من این همه تلاش می‌کنم که نداشته باشم؟ کجای کار این دنیا به حضور من بسته است؟ حالا هم که رسیده‌ام به شاغل بودن، وقتی می‌خواهم مرخصی بگیرم جانم بالا می‌آید. احساس گناه می‌کنم. از بس بی‌وقفه کار را پیش برده‌ام، خیال می‌کنم اگر نباشم بلای بزرگی سر دیگران آورده‌ام. انگار حق ندارم مرخصی بگیرم. این هم یک جور مرض است. از این مرض‌ها نداشته باشید. گاهی از جایی که ایستاده‌اید دور شوید. حتی اگر کار خاصی برای انجام دادن ندارید، برنامه‌ای ندارید، یک روز همه چیز را کنار بگذارید و فقط بنشینید.




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۰۹
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی