شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

پاهایی که روی زمین نیستند

يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۸ ب.ظ



وقت بدی را انتخاب کرده بود برای رفتن پیِ آرزوی خوردنِ آش ترخینه! فصل باران‌های موسمی بود و باران به کلاه خودِ آهنی هم نفوذ می کرد، چه برسد به کلاه پشمیِ رنگ ‌و رو رفته‌ی او که می‌گفت مادرش پشمش را با دست‌های خودش ریسیده. نتوانستیم جلویش را بگیریم، رفت. می‌گفت بالاخره پیدایش می‌کنم. همیشه آرزو داشت برود و خانه‌ای، مغازه‌ای، کافه‌ای، رستورانی، چیزی را پیدا کند که آش ترخینه داشته باشد. هرچه می‌پرسیدیم حالا این آش ترخینه چی هست!؟ می‌گفت شما نمی‌دانید! می‌گفتیم خب برگرد ایران. می‌گفت ایرانی که مادرم توی آن نفس نکشد را نمی‌خواهم.

دلتنگ بود، ولی پای برگشتن به ایران را نداشت. دلِ ماندن هم نداشت. آش ترخینه بهانه بود، دنبال یک خاطره می‌گشت که روی زمین نگهش دارد.





موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۲۳
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی