شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

قلبم را برای اقامت انتخاب کن

يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ

یادم میاد غروب بود و بارون شدیدی می اومد و من و آ زیر یه درخت ایستاده بودیم و داشتیم سوپ داغ می خوردیم و منتظر بودیم سرویس راه بیفته. یادم میاد رفته بودیم تئاتر حورا رو ببینیم، دختری که من به شدت به آینده اش امیدوار بودم ولی اون راهی رو انتخاب کرد به کلی متفاوت، درست مثل خودم و این یه قصه است که حتما یه روز برای پسرم تعریف می کنم، شاید هم برای دخترم، بستگی داره کدومشون بیشتر علاقه داشته باشن پای قصه های من بشینن.
اون غروب، حالم بد نبود. یادم میاد داشتیم سوپ رو با لب های خندون می خوردیم. از موضوع خاصی حرف نمی زدیم، مطمئنم. ولی به موضوع خاصی فکر می کردم، این رو هم مطمئنم.
یادم نیست پاییز بود یا بهار، ترم چندم بودیم یا چند شنبه بود. یادم نیست نهار چی خورده بودم و چی پوشیده بودم اون روز. ولی یادم میاد که دلم می خواست اون آرامش، برای همیشه توی قلبم بمونه.



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۹
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی