شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۱ مطلب در آبان ۱۳۸۶ ثبت شده است

یاقدیم نثری موزون برای کسی که نثرهای موزونم را دوست دارد .    غروب  که شد ، بیا و دستانت را به دستم بده ، بگذار برای آخرین بار باور کنم که گرمی وجودت خواب نبوده . بگذار واقعیت بودنت زنده کند تمام خاطرات رنگی را ... نمی دانم چطور دلت می آید بروی . من می مانم . تمام وجودم را فریادی می کنم برای صدا زدنت . برو ... دل مهربانت را از شهر من ببر ، تا دورترین سرزمین های ناشناخته . بگذار آنها هم ثروتمند شوند . من بخیل نیستم . چه بخواهی چه نخواهی ، من سرمایه ای دارم عظیم از چشمانت _ خاطراتشان _  . سعادتمندم که می روی. بگذار عالم بفهمد معنی دل دادن به چشمهایت را ...                                                                     درخشان باشید                                                                      خودم     فریبا جونم ، خبر دارید چقدر دلم براتون تنگ شده ؟ که دلمون چقدر براتون تنگ شده ؟؟ داریوش هنوز پسر ویشتاسب است ... کاش سبزه های عید همیشه سبز می ماندند ... شاد بودن هنر است ... شاد کردن هنری والاتر ... حضورتون همیشه شادم میکنه ...   در میان هر سیب  دانه ی محدودی است در دل هر دانه سیب ها نامحدود چیستانی است عجیب دانه باشیم نه سیب ... !   شاد و درخشان باشید معلم شادیها ... ! شب تاب و همشاگردیها !!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۸۶ ، ۱۳:۱۴
شب تاب