عکس هزا
یا قدیم
نثر هایی نسبتا موزون برای کسی که نثر های موزونم را دوست دارد .
عکس هزار قلب را روی دیوار کشیده ام ، زنجیروار . از خانه ی تو تا آن درخت بید هزار ساله .رنگ ها واضحند ، قصه اما انگار به اندازه ی آخرین دیدنت دور و قدیمی ست . قصه ی آن درخت بید که هزار سال پیش یک سال هم نداشت وقتی کاشتیمش ...
قرار بود تمام قرار ها در کنار آن شاهد مجنون باشد . نفر سوم او باشد نه کس دیگری . قرار بود کنار آن بال در بیاوریم .اما قرار ها بوی گذشته می دهند ، بوی هزار سال پیش را .درختمان خودش را به خاطرات فروخت ...
برای دیدنت به تازگی همان روز اول ، باید هزار صفحه ی دفتر خاطراتم را ورق بزنم ، تا برسم به هزار سال پیش .هزار سال پیش ، سیزده فروردین ، ساعت دوازده شب ...
به تو فکر می کنم و به دلم که خدا خوب به دل تو گره اش زده و به تمام نبودن ها ...
و به این که چرا غروب های پاییز این قدر دلگیرند ...
صدتا فرهنگ لغت از ده تا زبان مختلف روی میزمه ، صد تا قاب گل خشک به دیوار اتاقمه و یک کپی ناشیانه از مونالیزای مسخره که لبخند مسخره ترش منو یاد چشمای تو میندازه ، یاد اون نگاه آخر که آخرش نفهمیدم یعنی " میام " یا ...
به تو فکرمی کنم و به این که به چه زبونی به تو بفهمونم که ... "دلم ، برات تنگ شده " ...
شاد و درخشان باشید
خودم
فریبا جونم سلام ! من شما رو قبل از دیدن پیامتون دیدم . از لطفت ممنون ، هندونه هایی رو که گذاشتید زیر بغلم نگه میدارم برای شب یلدا !!
کتاب لیلی رو هم یکی از دوستای گلم پارسال بهم هدیه داد و روز تولدم رو کرد عین عسل !
اما من آماده ام که کتابای دیگه ای رو از شما بگیرم و بخورم ... ببخشید بخونم !!
شب یلداتون بلند و خوب و خوش !! قصه ی نارنج و ترنج رو قبلا توی وبلاگم گذاشتم بخونید و شب یلدایی با خواهر گلتون از اون لذت ببرید ... به جون من هم دعا کنید که پیشنهاد یه قصه ی تکراری رو بهتون دادم !!!!
( خودتون حدس بزنید وقتی روز سه شنبه به بچه ها گفتم که اومدم مدرسه چه اتفاقی افتاد !!!)
خداحافظ ...