شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۱ مطلب در مرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

یا قدیم برای کسی که نثرهای موزونم را دوست دارد ...        ... به تاریکی نگاه می کنی از وحشت می لرزی و مرا در کنار خود  از یاد  می بری این است انسانی که از خود ساخته ای از انسانی که من دوست می داشتم که من دوست می دارم .                چشم هایت می خواست منفجر شود از گریه هایی که نکرده بودی . بوی آهنگ هایی که شب ها برایم می نواختی داشت از دست هایت می پرید . حرف های دلت جلوی آینه نشسته بودند و خودشان را برای خودشان تکرار می کردند ، و تو  به جاده تکیه داده بودی و سرت را بر نمی گرداندی تا به تو بگویم که می دانم دلت چقدر برای خودت تنگ شده . من می شناختمت . تو را ، رنگت را و رنگ تمام شعر هایت را . مهم نبود که آفتابگردانها چقدر عمر می کنند یا قاصدک ها این همه خبر را کجای دلشان جا می دهند ، تو که بودی میشد تمامشان را به یک چشم نگاه کرد و به یک نام صدا زد : عشق .. تو ولی یک روز انگار ، خودت را توی دفتر شعرت جا گذاشتی و دفتر شعرت را هم جایی که کسی نمی داند ... دیگر هیچ آهنگی از دست هایت شنیده نشد  ، هیچ شعری روی لب هایت نرقصید ... و تو کم کم یادت رفت که روزی من بودم ... تو بودی ... عکس تو توی چشم های من بود ...      سرت را برگردان تا به تو بگویم که روزی دلت آینه بود ...                                                                شاد و درخشان باشید                                                                       خودم  و ...                                                                       ا . صبح                                 می شود شعر صبح را خواند ... می شود تا ظهر خوابید ... !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۸۷ ، ۰۵:۳۶
شب تاب