شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۸۸ ثبت شده است

یا قدیم برای کسی که نثرهای موزونم را دوست دارد با آرزوی خوشبختی ... نشسته بودیم .لیوان نسکافه به دست نشسته بودیم روی نیمکتی در پارکی که همه ی درختهایش چنار بود . چند تایی کتاب روی نیمکت بود ، بین من وتو . شازده کوچولو و جنگل واژگون را یادم است ، بقیه شا ن را نه . گفتی : " بخور ، سرد میشه ... "  نسکافه ات را خورده بودی . گفتم : " سرد دوست دارم ... " هرچند آن روز سرد و گرمش زیاد فرق نمی کرد ، به هر حال نمی خوردمش . گفتم : "تمامشان را نمی توانم ببرم خانه ... " یکی از کتابها را برداشتی .  جوری ورق می زدی انگار می خواستی چیزی از کتاب از انگشتانت به قلبت نفوذ کند . دلت گرفته بود . دلت که می گرفت می آمدی اینجا . بین این همه چنار که برگ های پهنشان مثل هزار دست از روی شاخه ها به سمت تو فرود می آیند ... - تمامشان را ... - دوست داشتم پیش تو باشند ... شازده کوچولو رو برداشتم . صفحه ی آخرش را که دیدم یاد سوال همیشگی ام افتادم . ۲ تپه ی شنی بود با تک ستاره ای در آسمان ... - ماره واقعا نیشش زد ؟؟ - کنایه است ... انگار نگاه پرسشگرم را روی نیمرخ صورتش حس کرد . به نیمکت تکیه داد . سرش را رو به آسمان گرفت . چشم هایش را بست و گفت :" کنایه است ... نیش مار کنایه است . خود مار کنایه است . شازده کوچولو که جسم نبود . تمامش روح بود . پاک بود و روان . مثل آب مثل باد مثل عشق . رفتن تلخه . دل کندن تلخه . سفر دل کندن می خواد و دل کندن تلخه ، مثل نیش مار .مرگ یه لحضه است ، مثل جرقه ای که کنار ای شازده کوچولو ... " چشم هایش راباز کرد . به صورتم نگاه کرد ، اشک هایم را که دید روی صورتم ، ساکت شد . چشم هایش داشت چیزی را داد می زد که دوست نداشتم بشنوم . گفت : " داره بارون می گیره ... " گفتم:" تنهات نمی زارم ... " خندید . گفت : " زیادی شازده کوچولو خوندی مگه نه !؟ " هق هق کنان گفتم  :" تنهات نمی زارم ... " بلند شد . کتابها را برداشت . گذاشتشان توی بغلم . یک قطره باران افتاد روی جلد کتابی که الان یادم نیست . گفتم : " دلم تنگ می شود ..." گفت :" یادگاری ها برای همین اند دیگر ! من هم تمام بوسه هایت را دارم ، اینجا ... " و انگشتش را گذاشت روی گونه ی راستش .خنده ام گرفت . لبخندی زد . گفت : " بلند شو ، باران گرفته ... " بلند شدم . یک دستم به دست او بود و یک دستم به شازده کوچولو ، جنگل واژگون و کتابهایی که الان یادم نیست ...   شاد و درخشان باشید خودم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۸۸ ، ۰۵:۰۶
شب تاب
یا قدیم آرزوی دست هایت را دارم ... دست هایت را ندارم کدام شب ، بودن تو معنا می شود پس از سالها ؟                                                              شاد و درخشان باشید                                                                        خودم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۸۸ ، ۰۴:۲۴
شب تاب