شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۱ مطلب در خرداد ۱۳۸۸ ثبت شده است

یا قدیم

برای کسی که نثرهای موزونم را دوست دارد

 

می خواستم شعری بنویسم که تو بتوانی بخوانی . شعری که سخت نباشد . تا حد ممکن کوتاه باشد ، ساده و جمع و جور . آبی باشد ، رنگی که تو دوست داری . سعی کردم بوی خوبی بدهد ، چیزی شبیه بوی یاس .

میخواستم توی جیبت جا شود تا هر جا می روی بتوانی با خودت ببریش . با خودم قرار گذاشته بودم که تمام لبه های تیزش را از بین ببرم تا مبادا دست هایت را ، چشم هایت را آزار دهد . دوست داشتم حسابی صاف و صیقلی اش کنم تا بتوانی خودت را در آن ببینی .

اصلا دلم می خواست به شعرم یاد بدهم که راه برود و حرف بزند . راه برود و حرف بزند و خودش را به تو برساند و بگوید که چقدر دوستت دارم .

می خواستم اما فرصت نشد . تا بایم به خودم بجنبم دیدم که رو به رویت ایستاده ام و هزار بار گفته ام که دوستت دارم ...

نتوانستم ....

 

شاد و درخشان باشید

خودم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۸۸ ، ۰۴:۱۰
شب تاب