شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۳ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است

در کوچه ای تاریک راه می روم ، در کوچه ای خیلی خیلی تاریک . تاریک تر از دشت ظلمات و سرد ، سردتر از زمستانهایی که راستی راستی زمستان بودند. گوش هایم نمی شنوند. صدایی هم نیست که اگر بود باز هم نمی شنیدمش.  چشم هایم نمی بینند ، بسته نگاهشان میدارم تا لااقل خواب ببینند ! مقصد را نمی دانم.مبداء را هم فراموش کرده ام که کجا بود . اما با همه ی این ها نمی ترسم. از هیچ چیز نمی ترسم . نه از تاریکی ، نه از سرما ، نه از سکوت و نه از چشم های کور کور کور. من با پاهای تو راه میروم . پاهای توهرجا که بروند آنجا بهشت است. نه! بهشت می شود! پاهای تو از قلبت فرمان می گیرند . قلب تو نمی تواند بهشت نسازد .قلب تو تکه ای از بهشت است و تو شاید خودت هم نمی دانی . من می دانم. می دانم که چشمها و گوش هایم را بسته ام و با پاهای تو قدم به کوچه ای گذاشته ام که سرد است و تاریک و همه چیز را هم از یاد برده ام - همه چیز را - از مبداء تا مقصد ، و فقط به حال فکر می کنم . نمی خواهم چیزی حالم را بگیرد! پس سعی می کنم که با پاهای تو پرواز کنم تا هر کجا که دل تو بخواهد بهشتش کند !    *چقدر بد است که سر آدم شلوغ باشد.  تنهایی می آورد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۸۹ ، ۰۶:۲۹
شب تاب
میم ، عین را دوست دارد. عین کمی از میم کوچکتر است. میم جانش برای عین در می رود. اما شک داریم که عین روحش هم خبردار باشد. میم آرزو دارد عین واقعا دوستش داشته باشد . عین شاید واقعا میم را دوست داشته باشد ، شاید. میم با عین حرف می زند. عین از خجالت سرخ می شود.  میم ... عین... میم ... عین .. چکار باید بکنم من ؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۸۹ ، ۰۸:۱۱
شب تاب
بند دل بعضی از آدم ها بسته به چیزهای کوچکی است که هیچکس از آن با خبر نیست .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۹ ، ۰۸:۵۵
شب تاب