شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۲ مطلب در مرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

یا قدیم یک سر سوزن هم خیال نکن که چیزی را یادم می رود ، چون نمی رود . یادم نمی رود بخوانم ، بنویسم ، خوانده هایم را لذت ببرم و نوشته هایم را تقدیم کنم (یادم نمی رود چیزی را که برای خودم نیست ، برای خودم نگه ندارم) . یادم نمی رود که چه کارهایی می توانم بکنم به طور بالقوه و یادم نمی رود که با این بالقوه ی زهرآلود خوش باشم تا زمانی که باران ببارد ؛ همان بارانی که دل را خون می کند و نمی آید ، انگار خوش ندارد آتش هیچ شهری را ، هیچ دلی را خاموش کند . چیزی را یادم نمی رود . حواسم جمع است . جمع جمع . چیزی در درونم مرا می خنداند ، مرا آرام می کند و مرا به صبر دعوت می کند . چیزی در درونم ، قول داده که بهار بیاید ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۸۹ ، ۱۵:۰۶
شب تاب
یا قدیم نه اینکه نتونم یا بلد نباشم ، اتفاقا خوب هم بلدم . کافیه یه گوشه بشینم و یه مداد و یه تیکه کاغذ هم دستم باشه ؛ اون وقته که چیزایی می نویسم روی همون یه تیکه کاغذ و با همون مداد که وقتی می خونیشون به جاهایی سفر کنی که هیچ کشتیی هم نتونه ببرتت . فهمیدی ؟ اوضاع رو به راهه . فقط گذاشتم ،دلم خودش از لاکش بیاد بیرون تا بهت یاد بده که چیا بلده . عجله ای ندارم. زمان همه چیو درست می کنه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۸۹ ، ۰۹:۰۴
شب تاب