بین شب های ما فاصله زیاد است ، زیاد. نه اینکه اینجا که منم صبح بشود و خروسخوان و آنجا که تویی تازه شب بشود ـ هرچند اینجا که منم صبح آمدنی نیست که نیست ـ ، نه، تفاوت در عمق است ، در چیزهایی که این شب دارد و آن یکی نه . در دلتنگی های شب من و خیال خام سر زدن سپیده اش . در اینکه شب های من فقط من را دارد و خواب تو را و شب های تو ...
آه از شب های تو که آرزوی بودن در آنها را به سرزمین عجایب شعرهای کوتاهم می برم و سال ها و سال ها و بارها و بارها چای تلخ می خورم به امید فراموش کردن تلخی این آرزو .
و تو کجای این دنیایی وقتی هیچ قهرمانی برای نوشتن شعر بلند صبح باقی نمانده و همه خورشید را می خواهند برای سوزاندن دل همدیگر ؟
و تو کجای این دنیایی که سهم من نیست ؟؟
بین شب های ما فاصله هست . من این فاصله ها را آه می کشم ...