شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۰ ثبت شده است

از تو می خواهند که شروع کنی . شروع می کنی . هیچ اطمینانی نداری ؛ نه به خودت ، نه به دور و برت و نه به هیچ چیز دیگر. زندگی برایت شبیه بازی است.یک بازی بزرگ که دلیلی برای اعتراض به آن نداری و اصلا دنبال دلیل نمی گردی که قواعدش را به هم بزنی ، قهر کنی باهاش یا ولش کنی. رودی هستی که آرم پیش می روی ؛ روزی از تو می خواهند خروشان تر باشی ، مسیر را کمی عوض کنی و شیوه ی حرکتت را . از تو می خواهند که آبشار شوی .اعتراض نمی کنی . بازی جدید به دهانت مزه می کند ، شیرین است ، هنوز تلخی ندیده ای  از قواعدش ؛  ادامه می دهی. و ناگهان می گویند : " رها کن" . خراب می شوی. می شکنی . در هم می پیچی . می ترسی . تلخ می شوی . کوچک می شوی . کوچک و کوچک تر. هیچ می شوی  ... اما مقاومت بی مقاومت. رها می کنی . و هیچکس نمی فهمد که چرا . منتظر می مانی و بازهم هیچ . بازی جدیدی وجود ندارند . دعوت به ادامه دادنی وجود ندارد. رها می کنی.         *خداحافظ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۰ ، ۰۵:۰۹
شب تاب
هر جور حساب کنی این رسمش نیست که بروی یک گوشه ای و  پنهان شوی و سکوت کنی انگار نه انگار که حضورت خیلی بیشتر - خیلی خیلی بیشتر -  به حال دلم خوب است و بگذاری هر کس هر چیزی که دلش خواست بگوید و بگذاری توی چشم هایم نگاه کنند و نیشخند بزنند و بگذاری آتش بگیرم . من با متر و ترازو و وجب خودم اندازه می گیرم و وزن می کنم و نتیجه می گیرم آدمها و اتفاقات دور و برم را و ضربه می خورم از این قضیه ولی نمی ترسم و کوتاه نمی آیم ؛ با معیارهای من که هیچ ، هر جور حساب کنی ، این رسمش نیست.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۱۳
شب تاب
بعضی وقت ها اتفاقی در شرف وقوع است که کمابیش به تو مربوط است اما تو می آیی یک جای نسبتا دور می نشینی و بدون اینکه هیچ خبری از محل حادثه(!!) داشته باشی منتظر می مانی و گاهی هم دعا می کنی در دلت که ابعاد منفی این عدم حضور تو آنقدر گسترده نباشد که منفی بودن حضورت در وسط اتفاق را از بین ببرد چون ...     *به خیر گذشت.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۰ ، ۰۵:۲۵
شب تاب
این آسمان کبود ،این نسیم خنک و این بارانهایی که می آیند و می روند مدام، حتی ذره ای از لطافت و زیبایی بویی نبرده اند وقتی بدانی کسی که می خواهی تمام لطافت ها و زیبایی های همه ی دورانها و دنیاها برای او باشد ، سهمی از آنها ندارد . درخت انگور جوانه زده ، مثل همیشه و به رسم تمام بهارهای این سالها ، برگ های کوچک و سبزش را که میبینم نوشتن یادم می رود !مثل تمام دفعاتی که به شاه عبدالعظیم می روم و بدون تکرار حتی یک کلمه(با ربط یا بی ربط) در ذهنم به خانه برمی گردم!بعضی چیزها و بعضی جاها و بعضی آدمها ،ذهنم را به شکل عجیبی خالی می کنند .دیگر کلمه ای برایم باقی نمی گذارند  تا توصیفشان کنم،تعریفشان کنم یا هر چیز. چیزی که از آنها برایم می مانند یا یک حس است (که نمی دانم چیست و چه تعریفی دارد) یا هیچ چیز! تو هیچ وقت در چنین برزخی گرفتار نمی شوی.تو دریای کلماتی ؛یک اقیانوس آرام! همه چیز در تو غرق می شود حتی آسمان کبود! تو سهم بزرگی از دنیایی که بی نیاز و آرام قدم میزند ، نفس می کشد و سکوت می کند و گاهی هم نیشخند میزند به خیال خام امثال من که او را محروم از آسمان کبود و باران و نسیم خنک می دانند .کسانی امثال من که هیچ یادشان نیست تو قلبی داری و نگاهی که آسمان خیلی هاست.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۴۴
شب تاب
ظاهرا حتی شانه ای نبوده ام برای گریه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۰ ، ۰۴:۲۵
شب تاب
از راه به این دوری چطور می تونی ببینی که قلب من شکسته ؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۰ ، ۱۴:۴۴
شب تاب