شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

این دنیای آتشین را دوست ندارم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۲۹
شب تاب
کنکور را هم دادیم تموم شد رفت ... حالا چیکار کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۰ ، ۱۴:۴۰
شب تاب
فردا قرار است کنکور بدهیم برای ارشد و قرار هم هست که قبول بشویم ! و همچنین قرار است که در همین دانشگاه فعلی هم قبول بشویم . قرار است اگر قبول شدیم برایمان لپ تاپ بخرند و اگر قبول نشدیم و آن یک دانه رشید ِ نه چندان رشید ِ کلاس قبول شد اسممان را عوض کنیم و البته درباره ی اینکه چی بگذاریم اسممان را هنوز قراری گذاشته نشده ! کلا اوضاع خوبی است و من هم به شدت از خودم راضی ام و اصلا هم غصه نمی خورم و ذره ای هم استرس ندارم از اینکه دوستان منابع را بلعیده اند و من به کارهای دلخواه دیگرم پرداخته ام! آرزوهای دیگری هم دارم و راه های دیگری را هم میشناسم برای رسیدن به آنچه دوست دارم ، به خاطر همین قبولی در کنکور ارشد و دانشجوی کارشناسی ارشد شدن آنقدرها هم برایم حیاتی نیست ، فقط تنها مشکلم این است که به دوستان گفته ام اگر من در کنکور قبول نشوم و او* بشود اسمم را عوض می کنم! این موضوع قضیه را کمی حیثیتی کرده وگرنه من اصراری ندارم مسیر خوشبختی و موفقیتم از وسط کلاسهای کارشناسی ارشد تربیت معلمِ سابق یا خوارزمی ِفعلی بگذرد . موقع ِ کنکور کارشناسی هم اصراری نداشتم ، ولی خدا خودش خواست که راه این باشد و اگر بازهم بخواهد باز هم میشود ! به قول حنا بانو دست خدا بالای همه ی دست هاست ! لطفا دعا کنید یا من قبول بشوم یا او قبول نشود ! چون من اسمم را دوست دارم هم !!! * او ؟؟ تنها پسر ِ کلاس!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۰ ، ۰۸:۱۶
شب تاب
دیروز، روز ِ دوست داشتن بود ، همان ولنتاین ِ معروف! و من تمام مدت به نوعی از دوست داشتن فکر می کردم که ابرازش روز ِخاصی را طلب نکند و نمادش فقط گل رز نباشد ، خرس قرمزنباشد، جعبه ی کادو و قلب قرمز نباشد ، نمادش من و تو باشیم و رنگش صورتی!! به دوست داشتنی فکر می کردم که یک طرفش منم و تو و یک طرفش تمام  آسمان هایی که فتح می کنیم به جادوی کلمه ... پایِ چشم های تو که در میان باشد همه چیز نماد عشق است ! همه ی روزها که هیچ ، همه ی ثانیه ها ، وقت ِ دوست داشتن است ! من هیچ وقت منتظر ولنتاین نبوده ام، هیچ وقت .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۰ ، ۱۱:۰۹
شب تاب
قرار بود یه چیزایی رو تعریف کنی برام .  نبود ؟؟   بعدتر اضافه شد : در لینک پایین یه مسابقه نقاشی داره برگزار میشه و از من هم خواستن در این زمینه اطلاع رسانی کنم ! ولی رو چه حسابی اینو از من خواستن نمی دونم ! آخه مگه چند نفر اینجا رو می خونن؟؟!!! به هر حال : مسابقه نقاشی احساس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۰۶
شب تاب
قققییییییییییژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ   قررقررررررررررررررررررررررررر ژژژژژژژژژژژژرررررررررررررژژژژژررررررررررر تق تق تق تق قییژژژژژژژژژژژژ تق تق ..... دوست من : آقا یعنی چی ؟ حالا وقت این کاراست ؟ دو روز بیشتر به امتحانا نمونده ، مثلا داریم درس میخونیم ... ای بابا ! بسه دیگه ! دیوونه شدیم! هیچ کارتون حساب کتاب نداره! این دانشگاه هم که هیچیش رو حساب و برنامه نیست ! هر روز یه چیزِ این خوابگاه مسخره شون داغون میشه . هر روز هر روز توی راهروها پر از تعمیر کاره . اَاَاَاَه ! بسه ! حالا اصن این سر و صدا ها واسه چیه ؟ چیکار دارید میکنید ؟؟ آقاهه : واسه وایر لس ِ ! دوست من : اِ ؟؟؟ چایی بیارم ؟؟؟!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۴۳
شب تاب
آقا اَصِش من نمی خوام دعا کنم . یه بار دعا کردم ،گرفت ! یعنی شد ! بدجوری هم شد ! و بعدش آتیش گرفتم . دیگه نمی خوام . به اصرار یه چیزی خواستم از خدا ، البته اصراری هم نبود ولی لابد چون از ته دل بود اصرار تلقی شد و یه ماه هم نکشید از لحظه ی دعا که اتفاق مورد دعا حادث شد و اون موقع بود که من سوختم . دیگه نمیخوام دعا کنم ، می ترسم راستش . می ترسم که دوباره خدا اجابت کنه دعامو ولی با عواقب و عوارض. حالا بابا چپ میره و راست میاد با یه نگاه و لحن سرزنش باری منو مخاطب قرار میده که چرا دعا نمی کنی که فلان بشه بهمان بشه ؟ مگه نمی بینی یه ماه بیشتر تا عید نمونده ؟ و چه و چه ...  پدرِ من ، به خدا دعا می کنم . به جون ته تغاریت دعا می کنم اما با ترس و لرز . می ترسم خدا بدجوری حالمو بگیره ، دوباره .می ترسم که چیزی بشه که نباید . می ترسم که اونی که می خوایم بشه ولی بعدش یه چیزای دیگه ای هم بشه که ... خدایا ! من یکی که رسما اعلام می کنم عمرا چیزی از حکمت های شما سر در  نمیارم ، شما خودت یه جوری دل ما رو  آروم کن ، "یه ماه بیشتر تا عید نمونده ها "...                                  ممنون.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۰۱
شب تاب
قبلا دمای بالای ۳۰ درجه و روزی یک نیمه وعده غذا رو امتحان کرده بودم ، جدیدا دمای زیر صفر و روزی یک وعده غذا رو هم تست کردم ... کلا به امتحانش می ارزید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۳۰
شب تاب
سرت را بالا بگیر و خوب نگاه کن به همه ی آسمانهایی که می بارند و من و تو زیر بارانشان نیستم !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۰ ، ۰۹:۴۴
شب تاب
از من نخواه با تو قدم بزنم ، حتی اگر هوا خوب بود ، حتی اگر باران می آمد نم نم ، حتی اگر زمان ایستاده بود تا بیشتر با هم باشیم . از من نخواه قدم بزنم ،راه که می روم خودم نیستم ، می شوم همان که می دود تا به اتوبوس ساعت ۵ صبح برسد ، می دود تا به متروی ۵ و ۴۵ برسد ، می دود تا ۶و ۳۰ صادقیه باشد . می شوم همان که می دوید تا قبل از شروع کلاس نماز را خوانده باشد و قبل از شلوغ شدن سلف غذا را خورده باشد . راه که می روم ، راه نمی روم ! می دوم ! یادم می افتد که تمام این چهار سال کلاهی بوده که سرم که هیچ همه ی وجودم را پوشانده . راه که می روم ، عذاب می کشم ... از من نخواه با تو قدم بزنم . دعوتم کن به یک نیمکتِ هرچند ناراحت یا یک تکه زمین تر روی چمن های پارکی که دوست داری و چای مهمانم کن و بگذار باور کنم که همه ی عقب افتادن ها دروغ است و همه چیز خوب است . بگذار باور کنم حتی اگر حقیقت ندارد... هوا عالی است . خیلی خیلی عالی ، ولی به خاطر خدا از من نخواه با تو قدم بزنم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۴۲
شب تاب
چه فرقی می کند حوصله ی نوشتن داشته باشم یا نه ، یا هوا ابری باشد یا هوا برفی باشد یا سرد باشد یا هرچه ... چه فرقی می کند که تمام امتحانات صفر باشند یا بیست باشند یا همه ی عددهای قبول و غیر قابل قبول بین این دو ... اصلا چه فرقی می کند که دلم بخواهد بنویسم یا نه ؟ واقعا چه فرقی می کند ؟! جاری شدن تو از سر انگشتان من با هیچ چیز دیگری هماهنگی ندارد ! قانون نمی شناسد و وقت سرش نمی شود... همین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۳۶
شب تاب