شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

از پشت کوه صداهایی می آید ...   ۱-جشن ، برگزار شد.مثل همیشه باید یه مدتی ازش بگذره تا بتونم درباره اش بنویسم.همیشه همین طور بوده . ماجراها باید کاملا هضم بشن برام تا بتونم درباره شون حرف بزنم ... ۲- حنا بانو!این یه اخطار جدیه!بنویس! وگرنه ... ! می دونم که می دونی من همیشه اینقدر مهربون نیستم!!! پس ... !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۲۷
شب تاب
یه حرفایی... به یه آدمایی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۶:۵۳
شب تاب
گاهی کاه ها ، خودشان کوه می شوند !  گاهی هر قطره ، یک اقیانوس ِ طوفانی است. گاهی سرت را برمی گردانی و می بینی که تنها ساکن یک جزیره ی سونامی زده ای و همه ی قایق های نجاتی هم که به سمتت حرکت می کنند در فاصله ی ۱۰ متری ساحل منهدم می شوند! می خندی و سعی      می کنی باور کنی که تنهایی چیز ِ خوبی است . می ترسی ، اما ، اصولا ترس فایده ای ندارد! گریه  می کنی، زیاد! ولی بازهم ، چیزی از ته قلبت می جوشد و همه ی وجودت را پر میکند ، چیزی مثل درد ، مثل آرزوهای هیچ وقت براورده نشده ، مثل ویرانی ، و آرزو می کنی که ای کاش کسی بود که یک لیوان چای با تو می نوشید . می دانی که اگر کسی هم بود ، یک کلمه حرف نمی زدی! می دانی که بغض،اجازه نمی دهد که حرف بزنی... انگار هزار سال زمان لازم است برای رسیدن به انتهای جاده ی تنهایی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۶:۱۲
شب تاب
توی نمایشگاه با بچه های " یادداشت نو موسسه ادبی یزد " همراه شدم. یک گروه خوب با معیارهای معمول(نه معیارهای معروف!!) . کلی کتاب خریده شد با پول بیت المال!قراره این کتابها توی یه نمایشگاه در یزد فروخته بشه به خلق الله . قطعا میشد کتابهای بهتری انتخاب کرد و ... . به هرحال هرکسی تو این دنیا سعی می کنه کاری رو که فکر می کنه همون از دستش برمیاد انجام بده. روز خوبی بود . توی این چند سال اینقدر روزهای خوبم انگشت شمار بودن که حالا واقعا باید خدا رو شکر کنم . خدایا شکرت به خاطر ِ حال ِ خوشم .   (رسوب قلم) حجم سبز زندگی بعدا اضافه شد : من میگم حالم خوش ِ اون وقت تو قصد می کنی که حالمو بگیری؟آره روزگار ؟ هی سعی میکنم خوش بین باشم ولی مدام اتفاقایی کنار هم قرار میگیرن که آخرش این جشن به من خوش نگذره . آخه جشن بدون شماها ... ؟ لطفا زود خوب شو نارنجی خانوم . تو دیگه منو تنها نذار ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۵:۳۹
شب تاب
۱ - نمایشگاه کتاب مثل همیشه عالی بود چون من واقعا از بودن بین کتابها لذت می برم . حنا بانو و سارا هم همراهم بودند و سه تایی یه روز ِ خوش ِ دیگه رو تجربه کردیم . شاید مجبور بشم فردا هم واسه خریدن چندتا کتاب  دوباره برم نمایشگاه ... ۲ - همه چیز خوب و آرومه . مگه اینکه خلافش ثابت بشه ! ۳ - امروز مقاومت چهار ساله ام در هم شکست ! ۴ - ملالی نیست جز دوری شما !!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۵:۵۸
شب تاب
چیه خب؟دلتنگتم دیگه.به همین سادگی.گذاشتی رفتی و فکر کردی همه چیز آسون اتفاق می افته.که همه چیز ته نشین میشه زود ِ زود . که همه چیز یادم میره... یادم میره؟میدونی که این یه خیال ِ باطل ِ. میدونی و واسه همینم هست که گذاشتی رفتی. فکر نمیکنی دیگه نشستن من اینجا و برای تو عاشقانه نوشتن ، چارچوب محکمی برای قصه نیست؟ کدوم عاشقانه؟تو اگر ماندنی بودی ، عاشقانه لازم نبود...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۵۲
شب تاب
بعضیا دلشون درد می کنه انگار ! خدا شفات بده عزیز! می نویسم که کمکم کنی ، نه اینکه کمکت کنم !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۵۳
شب تاب
ای وای از این تقدیر ... ! دوستام تخریبچی شدن رفت پی ِ کارش !!! * عنوان ، یکی از دیالگوک های فیلم " اینجا بدون من " می باشد . * از ۵ تا کلیپ ، سه تاش آماده است . متن روی لوح هم که به سلامتی حاضر شد . آهنگهای مورد نیاز رو هم دانلود کردم . عمرا اگه برم سراغ ِ دوتا کلیپ باقی مونده . تا حالاشم بیشتر از ظرفیتم کار کردم ! کوتاه بیا دیگه !! باشه ؟؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۵:۲۶
شب تاب
داره بارون میاد . شدید . خیلی خیلی شدید . وقتایی که بارون میگیره دخترای همسایه مون میان پشت بوم و شروع می کنن به چرخیدن و رقصیدن ! قشنگه ! شاید بیست سال دیگه ، پسر همسایه بره خواستگاری یکیشون . بعد دختره ازش بپرسه : تو از کی عاشق من شدی ؟! و پسره بگه : از وقتی مث یه شاپرک رو پشت بوم میرقصیدی ، زیر بارون بهار !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۰۵
شب تاب
ببین ، من پای اون درخت بید بزرگه ی روبه روی سایت مرکزی یه مسلسل قایم کردم . یه تبر هم هست،ده قدم اون ور تَرِش . با فاصله قایمشون کردم که اگه یکیش لو رفت ، دست خالی نمونیم. با عمو صفر هم هماهنگ کردم ، یه اشاره کافیه تا چاقو رو بهت بده . کلنگ هم اگه لازم داشتی ، به خودم بگو . یه کامنت بزار ، واست جورش می کنم . کاری نداره که . اراده کن ، میشه . اصن کور شه اون که به اراده شما شک کنه . بزن داغونش کن ! اصن از ریشه درش بیار . گفتم که ، خراب کردن ... آفرین ! ببینم چی جاش میسازیا !!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۲۶
شب تاب
اصن بهتره من هیچ وبلاگیو نخونم ! سنگین تره به خدا ! سخته که دلت بخواد یه نویسنده خوب باشی ، ولی نباشی ! سخته ! شما نمی دونید چقدر !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۰۰
شب تاب
واسه جشن فارغ التحصیلی یه خرده کاری هایی رو سپردن به من . اونم به چه کسی !! البته اگه زمانبندی براشون مهم نباشه ، دقیقه ی نود و یک - نود و دو بالاخره کارو تموم و کمال و شسته رفته تحویل میدم ولی امان از ... . چه میشه کرد ؟ آدم بزرگا اینجوریَن ! الان چهار روزه هی میام میشینم پای سیستم و تهش هیچی به هیچی ! اصن وقتی به این فکر میکنم که هنوز ده دوازده روز تا جشن مونده دستم شُل میشه ! قرار بود پنجشنبه طرح اولیه رو بفرستم واسه یکی از بچه ها. نفرستادم . نه اینکه طرحی نباشه ها ! طرح هست ، ولی زیادی اولیه است!! بی خیال! فردا یه جوری به کل قضیه سر و سامون میدم ! یه جوری که خودم کیف کنم !! اصولا ، دل که نگران باشد و خیال که به هزار جا بپرد ، کار ، سامان نمیگیرد ! راستی ! می دونستی شازده کوچولو ۶۹ سالشه ؟؟!!  بیشتر از سن ما دوتا روی هم !!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۱۹
شب تاب
سخت نگیر گل من ! خراب کردن آسونه . باورم نمیشه آدم ِ انتخاب ِ راه های آسون باشی ! میشناسمت آخه !!   * به : اونی که اگه قرار باشه بفهمه ، خودش می فهمه !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۹:۲۵
شب تاب

باشند یا نباشند ؟؟!!!

 

باشد یا نباشد !!؟؟

تصویر واقعی است !!

میدان امامت تهران .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۵:۱۲
شب تاب
چند ماه پیش یه بازی وبلاگی راه افتاده بود که توی اون هرکسی باید یه سری وسیله و شئ رو که یه جورایی معرف اون هستن کنار هم بچینه،ازشون عکس بگیره و بذاره تو وبلاگش ، مثل ِ این . چند وقت بعدترش قرار شد هر کسی از وسایلی که توی کیف دستیش بود عکس بگیره و بذاره تو وبش . حالا من دلم خواسته وسایلی رو که دوستشون دارم کنار هم بچینم و عکس بگیرم ازشون . نمی تونم بگم معرف من هستن این وسایل ، نمی تونم هم بگم که از من دورن و هیچ ربطی به روحیات و شخصیتم ندارن . به هر حال ، آدمیزاد گاهی به اشیاء روح و کاربری خاصی میده که شاید اصلا به ظاهر اون شئ نیاد ! همه ی این توضیحات واسه این بود که بگم این عکس ربط چندانی به اون بازی نداره!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۱۱
شب تاب
دلم خون نیست . بود . ولی حالا دیگه نیست . تو خیالت راحت . اصلا اگرم بود اونقدرا به تو مربوط نمیشد . قدیما خون دماغ میشدم و حالا خون به دل ! بالاخره این خونهای اضافه یه جایی باید برن دیگه ! بچه که بودیم وقتی آبشار خون راه می افتاد از دماغمون ، دایی واسه اینکه ما نترسیم و گریه نکنیم همیشه می گفت : " نترسیدا ! اینا خونای اضافه ی بدنتونه ! باید بریزه بیرون ! "  . حالا دیگه نمی ترسم دایی. گریه هم نمی کنم . گاهی زمستون گاهی هم بهار ! همینه دیگه ! اصل اینه نزاری دلت تو یه فصل درجا بزنه ! خون بودن و نبودنش هم زیاد تو کل ماجرا تاثیر نداره . فقط یه کم طعم و رنگ چاشنی ِ کار می کنه ! اونم چه طعم و رنگی ... نه ، دلم خون نیست . بود . حالا دیگه نیست ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۷:۴۴
شب تاب