شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

فردا نه، پس فردا. عاقبت که سال نو می شود. نمی شود؟ تو بگو کی نو می شوی؟ بگو کی می آیی دستم را می گیری و از وسط آرزوی برآورده شده ام می کشی ام بیرون و به رویم لبخند می زنی؟ بگو کی تقویمت ورق می خورد تا برسی به سالِ شیر، ماهِ شیر، روزِ شیر؟ این روزها شبیه هم نیستند. هر روزش یک جور می گذرد بی تو. یک روز با داستان، یک روز با پیراشکیِ کِرِم دار، یک روز با پسر جوانِ بی نظیرِ روزنامه فروش، یک روز با بادهای وحشتناکی که گیر داده اند به چادرم و یک روز با موجوداتِ فضاییه سرزمین کوچولوها. نگداشته ام نبودنت دیوانه ام کُند. نمی گذارم. باید وقتی برگشتی، حالم خوش باشد. سر پا باشم. بتوانم بخندم. برایت چای دَم کنم. باید بتوانم همه چیز را مو به مو برایت تعریف کنم. زمین از حرکت نمی ایستد، درختان هم بی برو برگرد جوانه خواهند زد. بهار پشتِ در دلِ من مانده جانکم، لب تر کن تا وارد شود ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۲۰
شب تاب
از بین آدم های زندگیتان، آنها که مهربانند، دوستشان دارید، دوستتان دارند، بهشان اعتماد دارید، خوبند، آرامند، بزرگند، صبورند و وسیع، یکی دو نفر را نگه دارید. ته صندوق. جایی که دست خودتان هم دیر به دیر برسد بهشان. با این یکی دو نفر، کمتر حرف بزنید. بگذارید رازهای مگوی زیادی بینتان بماند. تلفن نزنید. قرار ملاقات نگذارید. ماهی یک بار هم سراغشان را نگیرید حتی. اجازه بدهید بکر بمانند. در مصرفشان صرفه جویی کنید. با احتیاط حملشان کنید. این ها می شوند همان سنجاق هایی که شما را به زندگی وصل می کنند. وقت هایی که می رسید به تهِ بی کسی، تنهایی، بی حوصلگی، نیاز، ناتوانی و  وقت خوشی های بزرگ و کوچکِ آشکار و یواشکی، خوشی هایی که دلتان می خواهد فقط و فقط با یک نفر شریک باشیدشان، بروید سراغشان ، در سایه ی خوبی هایشان پناه بگیرید و از بودن با آنها حساس زنده بودن کنید. * برای گلپونه خانوم و آباجی، بی هیچ حرف اضافه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۱۱
شب تاب
تو چطوری اینقدر خوب می نویسی لعنتی؟ مگه DNA تو با بقیه فرق داره؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۵۹
شب تاب
تمام دیروز و دیشب، باران بارید. چرا این نه یعنی که تو در راهی؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۵۷
شب تاب
من پُز معمول بودن تو را به همه ی دنیا می دهم. پنجشنبه ای که اول ماه است می کِشانمت تهران با پلیور نارنجی و ساز و برگت و کلی خنده های شب تابی تحویلت می دهم در برابر تکرارِ این سوالت که توی این هوا پلیور چرا گفتی بپوشم؟ مَردم می خندند! مردم می خندند؟ چه بد! برویم یک گوشه ای معمولی بودنمان را بریزیم توی یک لیوان و سَر بکشیم؟ شاید ندیدنمان دیگر. هان؟ جشن می گیریم. اول اسفند مهم است. جشن می گیرمش. امسال با تو. سالِ دیگر هم اگر بودی، باز با تو. بودنِ تو همیشه خوب است. دیوار می شوی و پشتت پنهان می شوم از نگاهِ مردمی که چشمشان تفاوت را می بلعد. درخت می شوی و من سیب می چینم برایت. لباس می شوی و می پوشمت. پا می شوی و با تو می دوم و دور می شوم. گوش می شوی و من اعتراف می کنم که دارم به چه چیزی تظاهر می کنم. بعد با صدایی که فقط برایِ من آشناست، یک جمله ی معمولی می گویی که نه قصار است، نه یک نقل قول معروف است ، نه شعر است و نه هیچ کوفتِ دیگری از این دست خزعبلات. فقط کلمه هایی است معمولی با صدای تو. که باعث نمی شود دل هیچکدام از آدم های آن اطراف غتج برود و یا سرشان را به طرف ما بچرخانند تا کشف کنند که این صدا از آنِ کیست. کامِ من، با همین معمولی بودن شیرین می شود. با همین ایستادگیه ساده ات. با همین بودنِ صادقانه ات. با همین شغلِ معمولی و خستگی های همیشگی ات. با همین چند کلمه ی ساده و معمولی که از زبانِ تو، فقط به من گفته می شوند. آرام می شوم. همیشه، به محضِ حضورت، آرام می شوم. ما با هم، مُحکمیم. ما یک کوهِ معمولی هستیم! کسی چشمش دنبالِ ما نخواهد بود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۴۵
شب تاب
چهار پنج نفر بودند. با قصدِ آزار. یکیشون گفت : "نکن...". و من به سلامت گذشتم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۴۸
شب تاب
راستش، وقتی رفتی، چیزی مثل برف، نشست روی دلم و دیگر، آب نشد که نشد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۳۷
شب تاب
این بنده ی خدا که نمی دانست تیمور شرقی اسم یک کشور است در این جهانِ بی در و پیکر، ایرانی است. * در خبرها آمده که برای یک بنده ی خدای چوپان، قبض تلفنی صادر شده که در آن تماس های مکرر با کشورهای استونی و تیمور شرقی ثبت شده. می گفت وقتی گفتم من فامیلی به اسم تیمور شرقی ندارم، به من خندیدند. خبر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۵
شب تاب
چرا نمی توانم خشمم را کنترل کنم؟ چرا از کوره در می روم در مقابلشان؟ چرا حرص می خورم؟ چرا اینقدر اذیت می شوم و اذیت می کنم؟ جای من آنجا نیست؟ روزی چندین بار این را از خودم می پرسم. اسفند که شد قرار گذاشتم با خودم و خدای خودم که کاظمین الغیظ را ترجمه کنم و بشوم. نشده ام هنوز. موفق نبوده ام. بی اراده نیستم. کاری را بخواهم انجام بدهم، پشتش را می گیرم تا بشود. کم نمی آورم. ولی این یکی انگار قفل شده. انگار در ذاتم ندارمش اصلاً. انگار از بیخ اشتباهی باشم. بی اراده و بی اختیار در می روم از جا. بعد عینِ چی پشیمان می شوم و فحش های خواهر و مادر دار می دهم به دست و زبانم و می روم در چاهِ افسوس جیغ می کشم و حرص می خورم از دست خودم. از دستِ خودِ بی خودم. آه که این نقطه ضعفِ عظیمِ من، چه ها نکرده است با من...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۱۲
شب تاب
مرا از باران گرفتی و انداختی توی تنگ. نگفتی آب می خواهد، نان می خوهد، دلش به یک لبخند کوفتی از من خوش است. نگفتی. گوشه ی اتاق نشستی و چای خوردی. داغ داغ.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۰۸
شب تاب
چیزی هست به نامِ عُرضه. به آن معتقدم. آدمِ بی عُرضه حالم را بهم می زند ناجور. مصداقِ یک آدمِ بی عُرضه را هر روز جلوی چشمم می بینم. هر روز آرزو می کنم دیگر نبینمش. ولی بسته شده ایم به ریشِ هم. بعضی ها ذاتاً بی عُرضه اند. نصیحت ها را گوش می کنند، آویزانِ امکانات می شوند، کار می کنند، ولی تهش باز چیزی نمی شوند. این ها کمتر اذیت می کنند آدم را. ولی عده ای هستند که به معنای واقعیِ کلمه بهره ای از شعور نبرده اند. انگار توی گوش هایشان سیمان ریخته اند. انگار راه های ورودی مغزشان با گچ و بتن مسدود شده. انگار کور و کَرند. به اینها هم می گویم بی عُرضه. کسی که همه چیز داشته تا "چیزی" بشود(دست کم یک چیزِ کوچک)، ولی با لجبازی، هیچی نشده، بی عُرضه است. به کار و تلاش معتقدم. به چیزهای عینی که بشود با دست لمسشان کرد و با چشم دیدشان معتقدم. با نشستن و کتاب خواندن و رونوشت و یادداشت برداشتن و فیلم دیدن و برنامه های علمی و روانشناسی و از این خزعبلات تماشا کردن، آدم "چیزی" نمی شود. حتی شرکت در NGO ها و کلاس های آموزشی هم بی هدف چیزی از آدم نمی سازد. نتیجه مهم است. باید از هر قدمت نتیجه ای بگیری. باید وقتی می روی مثلاً در فلان کلاس یا سخنرانی شرکت می کنی و برمی گردی، چیزی داشته باشی اضافه تر از قبل. رضایتِ خاطرِ درونی و "می روم که حالم خوش باشد و خوش بشود" را بگذارید در کوزه آبش را بخورید. رضایت خاطرِ درونی؟ به چه قیمت؟ اصلاً معنای این عبارت چه می تواند باشد وقتی حتی یک نفر روی تو حساب نمی کند؟  اگر در یک جزیره و به تنهایی و دور از آدم های دیگر زندگی می کردیم، شاید قضیه اینقدر سخت نبود. ولی ما خانواده داریم. قرار است دوست هایی داشته باشیم. قرار است ازدواج کنیم و یک خانواده بسازیم. و در کنار همه ی این ها باید "خودمان" باشیم. کسی که توانایی ارتباط برقرار کردن بین این ها را ندارد و تا سن سی سالگی هم نتوانسته راهی برای ایجاد این ارتباط پیدا کند، بی عُرضه است. در هر سنی که نمی شود همه چیز را به همان روش قبل از اول شروع کرد. زمان نیست. باید سرعت بیشتری به همه چیز داد. جایی برای آزمون و خطا نیست. چرا با لجبازی همه چیز را به تباهی می کشند این بی عُرضه ها؟ نمی فهمم. به هیچ وجه برایم قابل درک نیست. غرور و لجبازی آفت است. آفَت به معنای واقعیِ کلمه. می سوزاند، می خُشکانَد و به جهنم می فرستد همه ی فرصت های "شدن" را.  انعطاف پذیر بودن چیزِ خوبی است. باید بتوانی از همه ی چیزهایی که سخت است، بی معنی است برایت، حالت را بهم می زند حتی، استفاده کنی برای رسیدن به هدفت. آدمِ تنها، کم می آورد. پشتیبان، مهم است. کسی یا کسانی که حمایتشان را داشته باشی، فوق العاده مهم هستند. قرار نیست چیزی بشوی که آنها می خواهند. عُرضه داشته باشی، حمایت و تشویقت می کنند که "خودت" باشی. آدم هایی که خیال می کنند باید از همه بُرید و با قدرت راهی را رفت که خودشان فکر می کنند درست است، در مسیرشان زیاد اشتباه می کنند. و این، وقتی که فرصتی برای آزمون و خطا نیست، یعنی چه؟ خانواده یک منبع انرژی و کوهِ حمایتِ بی خرج است. بی هیچ وجه نباید از دستش داد. به هیچ وجه. خانواده ممکن است با تو مخالف باشد، متفاوت باشد، تو را نفهمد، فکر و هدفت را درک نکند. ممکن است هیچ چیزش آنطور نباشد که دوست داری. نه سطح سوادشان، نه شغلشان و نه حتی لباس هایی که می پوشند و غذایی که می خورند، ولی همه ی اینها پشتِ یک اسم قابل چشم پوشی است : خانواده. فقط و فقط آدم های بی عُرضه خودشان را از یک همچین اسمی محروم می کنند. خدا هم از آدم های لجباز و بی عُرضه بدش می آید. بارها در قرآن نازنین گفته که عده ای هستند که کور و کرند و انگار چیزی نمی فهمند و اینها هدایت نمی شوند. بارها گفته که من راه را به شما نشان داده ام، چرا لجبازی می کنید؟! چه راحت می شود مصادیق قرآن را در زندگی پیدا کرد. تمامِ تلاشم این است که بی عُرضه نباشم. زور می زنم که بی عُرضه ی نوع دوم نباشم لااقل. قد و نیم قدها را هم جوری تربیت می کنم که بی عُرضه بار نیایند. باید بتوانند کار کنند. از دست و فکرشان با هم کار بکشند. باید بتوانند راه حل مشکل را پیدا کنند. لجبازی را باید بفرستند به گور. و باید از خانواده حرف بزنند. باید وقتی خانواده( مامان و بابا و...) را می بینند بال در بیاورند. باید عُرضه را کسب کنند. بی عُرضه ها، حال بهم زنند.   * در ستایشِ : خانواده، عُرضه و همه ی موفقیت هایی که در سایه ی این دو به دست می آید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۰۶
شب تاب
سال ۸۴ در چنین روزی، یعنی اول اسفند، اولین پستِ این وبلاگ نوشته شده.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۴۴
شب تاب