شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

مغازه‌ها را می‌گردم، به دنبال وسیله‌های بزرگ و کوچکی که برای زندگی نیاز داریم. صدای فروشنده‌ها و مشتری‌ها توی گوشم می‌پیچد: «اینجا که گشتن نداره خواهر! دور خونه‌ی خدا بگردی!»، «فروشنده‌ی خوبیه، ازش بخر، من فقط 12 میلیون ظرف آشپزخونه خریدم ازش».

هزار قلم جنس هست فقط برای یک آشپزخانه. همه را نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم، واقعاً کجای کار زندگی لنگ می‌ماند بی نصفِ این هزار قلم؟

مبادا گم شویم وسط این همه وسیله. فکرش را بکن، صدایم می‌کنی و من از بین صدها وسیله راه باز می‌کنم و چند ساعت بعد به تو می‌رسم! چقدر مضحک!

چه خوب است که خانه‌ی ما با این چیزها پر نخواهد شد جان جانانم. آنقدر دارایی‌های ارزشمند داریم که دیگر جایی برای این وسایل ریز و درشت نمی‌ماند. همه رفتنی هستیم، چرا مردم خانه‌‌هایشان را جوری می‌سازند که انگار تا ابد قرار است زنده باشند و در آن زندگی کنند؟



* سوره آل عمران-آیه 180

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۳
شب تاب


باهم کاری را شروع کردیم که ریسک برایش نام بی‌مسمایی نیست، آن هم حالا که همه منتظرند ببینند ما با خودمان چند چندیم در این زندگی. ولی خب باید چیزی را کاشت تا بشود برداشت کرد.

تنبلی اگر کار شیطان نبود من الان یک گوشه نشسته بودم به غُر زدن و تو هم گوشه‌ای دیگر به دست و پا زدن و نرسیدن. ولی من کار شیطانی را وارد این زندگی نمی‌کنم جانم. حرفی زده‌ام به بزرگی «ساختن» و خب اگر نتوانم به اندازه‌اش بزرگ بشوم که اصلاً کجای کارم؟

عجله، آفَتِ زندگی‌ آدم‌هایی شبیه ماست. این را باید جای مهمی می‌نوشتم تا فراموشم نشود. شاید اگر مثل قبل، زیاد می‌نوشتم، چیزهای مهم را دیرتر فراموش می‌کردم.

 

 

 



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۹
شب تاب



یکی از قد و نیم‌قدها به همکلاسی‌اش گفته: «چون تو آدم بدجنس و بدی بودی، خدا مامانتو برده پیش خودش».

حالا ما مانده‌ایم و کابوس‌هایی که نمی‌دانیم چطور باید به رؤیا تبدیلشان کنیم.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۰۰
شب تاب




دلم برای روزهای «بلاگفا» و «یک رب مانده» تنگ شده.





۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۵
شب تاب
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۴
شب تاب



«پاکدامنی» اونقدر مهمه که خدا واسه نشون دادن اهمیتش انسانی به زیبایی «یوسف» خلق کرده و یه همچین قصه ای براش ساخته.





۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۹
شب تاب



کاردستی مخصوص روز پدرُ دادم بهش. گفتم باباتُ که دیدی اینو بده بهش بگو باباجونم روزت مبارک! مثل هر روز نشسته بود به انتظار مادرش. از قضا پدرش اومد دنبالش. خوشحال و متعجب رفت طرف پدرش و گفت: اِ ! بهروز، اومدی؟ روزت مبارک!

پدرش از خوشحالی و ذوق، جایی نزدیک ابرها بود!




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۳
شب تاب