تنهایی هیچی به آدم یاد نمیده. فقط از همه چیزایی که یاد گرفتی، امتحان می گیره.
تنهایی هیچی به آدم یاد نمیده. فقط از همه چیزایی که یاد گرفتی، امتحان می گیره.
تمام شهرهای جهان مشغول لوندی، دل من بسته به "خانه". عاقبت تصمیم گرفت پابه پایم فرو برود در ترس و دلهره ای شیرین. عاقبت بار را بستیم. هزار مرد و زن وسواسی توی دلمان رخت می شستند و ما دور چینی ها و بلورها روزنامه باطله می پیچیدیم. می شستند و فرش ها را لول می کردیم. می شستند و می خندیدیم.
قرار است جور دیگری دست بدهیم به دست زندگی. قرار است دوباره زودتر از خورشید پا به خیابانهای شهر بگذاریم.
اگر قرار بود یکی از بت های قوم های قدیمی و بربر را ستایش کنم میرفتم جزو آن قبیله های تاریک فکری میشدم که خورشید را شیطان می دانند و برایش آدم قربانی می کنند و نه آن قبیله هایی که خورشید را خدا می دانند و پرستش می کنند. از نور بدم نمی آید ، نوری را که در تاریکی می درخشد دوست دارم ولی این آفتاب خیره کننده تابستان- یعنی نور محض- یک چیز ظالمانه ایست.
* میراث . هاینریش بل . سیامک گلشیری
رد شدم از روزگاری که حرف میزدم نه از سر همفکری، که برای گذشت زمان و سبک شدن حال و هوا. حالا با خانم ورزش چای میخوریم و از دوست های قدیمی حرف میزنیم، از کلمه ها.