شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۹ مطلب با موضوع «در سرزمین قد و نیم قدها» ثبت شده است


طبق عادت دمپایی هایم را درآوردم، توی جاکفشی گذاشتم و برگشتم خانه. تازه یادم افتاد که دیگر قرار نیست به آنجا برگردم.



۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۰
شب تاب


تجربه نشون داده که هروقت «زهره جون» حالش خوبه، همه حالشون خوبه.




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۶
شب تاب



یکی از قد و نیم‌قدها به همکلاسی‌اش گفته: «چون تو آدم بدجنس و بدی بودی، خدا مامانتو برده پیش خودش».

حالا ما مانده‌ایم و کابوس‌هایی که نمی‌دانیم چطور باید به رؤیا تبدیلشان کنیم.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۰۰
شب تاب



کاردستی مخصوص روز پدرُ دادم بهش. گفتم باباتُ که دیدی اینو بده بهش بگو باباجونم روزت مبارک! مثل هر روز نشسته بود به انتظار مادرش. از قضا پدرش اومد دنبالش. خوشحال و متعجب رفت طرف پدرش و گفت: اِ ! بهروز، اومدی؟ روزت مبارک!

پدرش از خوشحالی و ذوق، جایی نزدیک ابرها بود!




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۳
شب تاب



امروز حتی قد و نیم‌قدها هم می‌پرسیدند که قرمز را دوست دارم یا آبی.




۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۳
شب تاب



دیروز که آسمان تهران حسابی می‌بارید، قد و نیم قدها شگفت‌زده ردیف شده بودند کنار پنجره و بارش را تماشا می‌کردند. نمی‌دانم از کجا کلمه‌ی «سیل» به جمعشان راه پیدا کرد که ناگهان محور صحبت‌هایشان شد ترس از جاری شدن سیل و مُردن توی مهد!

همینطور داشتم گوش می‌دادم که ببینم تهش چه می‌خواهد بشود و به کجا می‌رسند که یکیشان با صدای بلند اعلام کرد : «نترسید. الان میرم بیرون دهنمو باز می‌کنم همه‌ی بارونا رو می‌خورم تا سیل نیاد!»




۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۵
شب تاب



دیروز همکارم منو کشیده کنار و میگه: دقت کردی وقتی حالت خوبه حال همه‌ی ما خوب میشه؟ تو رو خدا همیشه خوب باش...





۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۵
شب تاب



مغزم را گذاشته بودند توی هاون و دِ بکوب. کوبیدند و کوبیدند و تهش بلند بلند خندیدند. جیغ اگر می‌شد که بکِشم، حتماً می‌کِشیدم که عاشق جیغ کِشیدنم ولی خب لبخند تنها مُجازِ آن دقیقه‌ها بود و من هم قانون شکنی نکردم.

قد و نیم‌قدها کاری ندارند که دنیا چقدر برای تو گَند و گُه شده و یا چقدر دلت می‌خواهد هدفون بچپانی در گوش‌هایت و چیزی گوش کنی که آخرش چیزی کاسب شده باشی دست کم برای روحت یا چقدر دلت می‌خواهد حتی صدای بال زدن مگس هم نیاید برای چند ثانیه چه برسد به آن جیغ‌هایی که من نمی‌دانم و بعید است که روزی برسد که بدانم که انرژی‌اش دقیقاً از کجا تأمین می‌شود. قد و نیم‌قدها فقط بی‌رحمانه روی زندگیِ آدم بزرگ‌ها آوار می‌شوند. حضورشان واقعاً بی‌رحمانه است چون عوام فریب‌های بزرگی هستند. همه را فریب می‌دهند. با چند دقیقه شیرین‌زبانی، با یک بوسه‌ی بی‌ هوا، با یک کار کوچک بامزه، همه را فریب می‌دهند، درحالی که درواقع دندان تیز کرده‌اند برای لحظه لحظه آرامش آدم بزرگ‌ها. با یک وجب قد می‌آیند و تمام آنچه که دارید مال خود می‌کنند و آنقدر لطیف این کار را می‌کنند و آنقدر دوست‌داشتنی به نظر می‌رسند که به کلی فراموش می‌کنید یک عمر زحمت کشیده‌اید تا بزرگ شوید و دلتان می‌خواهد برگردید به دنیای شاد کودکی! دنیای شاد کودکی؟! چیزی که این دنیا را شاد کرده چیزی نیست جز وجودِ آدم بزرگ‌های گول خورده.

بعید می‌دانم قرار باشد انسان‌ها با زاد و ولد نکردن منقرض بشوند، پس نگران نباشید. همیشه آدم‌ بزرگ‌هایی هستند که گول می‌خورند و این آدم بزرگ‌ها باید کار کنند تا دنیای قد و نیم‌قدهایشان همچنان شاد بماند و وقت ندارند که صبح تا شب در کنار آن‌ها باشند و مهدکودک‌ها هم برای همین ساخته شده‌اند و ما هم آدم بزرگ نیستیم انگار، یک مشت آدم فضایی هستیم که اساساً چیزی به عنوان اعصاب نداریم که بخواهد خُرد بشود و سرمان هرگز درد نمی‌گیرد و به شکل شیک و زیبایی همیشه و در همه حال لبخند می‌زنیم و بوی پی‌پی قد و نیم‌قدها برایمان یکی از خوش رایحه‌ترین عطرهای عالم است.

من حالم خوب است. فقط کمی دلم گرفته بود که خب، وبلاگ و نوشتن علاوه بر روزهای شادی، برای همین وقت‌ها هم هست.

فردا، یک نفس عمیق، یک لبخند بزرگ و قد و نیم‌قدها.





۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۳۲
شب تاب

من فرمانده ی ارشد یک پادگانم با یازده پسرِ قد و نیم قد! کسی که حرف اول و آخر را می زند. دستور می دهد. تربیت می کند. اطاعت می خواهد و «بهتر» بودن را. کسی که اگر لازم شد، داد می کشد. بی ادبی و بی نظمی را تاب نمی آورد و اصولاً ریز و درشت نمی شناسد!

وقتی راه رفتنت، حرف زدنت و بخش مهمی از ذهنت کامل و فعال شد، در اختیار منی! باید چیز بهتری باشی! باید آدمی باشی که بشود رویش اسم آدم گذاشت. تو بچه ای، ولی اگر رهایت کنند تا عمر داری بچه می مانی.

رهایت نمی کنم. تمام عشق و ایمانم را نثارت می کنم، جوری که حتی اگر سرت داد کشیدم، حتی اگر توبیخت کردم، حتی اگر تنبیه شدی، باز هم وقتی خوابم مرا ببوسی. باز هم دوستم داشته باشی. باز هم غذایت را فقط از دست من بگیری. جوری که دیگران شاخ های عظیم روی سرشان سبز شود از اینکه چه تناسبی هست بین صدای جیغی که از پشت درهای بسته می شنوند با بوسه های محکمی که روی گونه هایم می کارید!

دوستتان دارم. آدم بزرگ ها نمی فهمند. آدم بزرگ ها برق چشم هایم را نمی بینند وقتی کار درست را انجام می دهید. آدم بزرگ ها کیفیت آغوشم را که برای شما باز است درک نمی کنند! آدم بزرگ ها چیزی که بین من و شما در جریان است نمی فهمند. آدم بزرگ ها قضاوتم می کنند. مطمئنند که حرف مفت می زنم! اصرار دارند که این راه درست نیست. ایمان دارم که اشتباه می کنند!

من به شما افتخار می کنم! به این همه مهربانی و دوستی که یاد گرفته اید، به درست گرفتن مداد رنگی در دستتان، به سلام گفتن های شیرینتان، یه الهی شکر گفتنهای خالصتان وقت آب و غذا خوردن...

شما سربازهای پرافتخار من هستید! مطمئنم که عاقبت از سرزمین باور من دفاع می کنید. پیش از این هم این کار را کرده اید. صبر می کنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۶
شب تاب