شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۱۶ مطلب با موضوع «دنیا به اضافه ی خوبی» ثبت شده است


تمامِ هفتهء کوفتی یک طرف و ساعت 4 تا 5 عصر دوشنبه ها یک طرفِ خاصِ دیگر. مایهء تسکین قلب است این یک ساعتِ نازنین. یک تکهء رؤیایی و بی نقص. هستی آنجاست، همان که چشم نمی توانم ازش بردارم. همان که بی اختیار لبخند می آید روی لب هایم وقتی تک تک حرکاتش را زیر نظر می گیرم. و بقیه.  آخ از بقیه. 5 نفری که دوستم دارند. باورم دارند. این ها روحم را ترمیم می کنند و چقدر کم دارمشان. همیشه سهمم کم بوده. همیشه همه چیز آتش گرفته و رفته که رفته. دوشنبه عصرها خودم نیستم. شاید هم هستم. اینقدر این دوگانگی شدید و عجیب است که اگر کسی تمام روز را با من باشد، به سادگی می فهمدش و می پرسد. جوابی دارم؟



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۲۰
شب تاب


دستم را که برای بار دوم بریدم برای بار هزارم با خودم تکرار کردم، نه اینکه اگر عشق نباشد، زندگی نشود، نه. می شود، فقط سخت می شود. خیلی سخت. کار راحتی نیست که بخواهی هم همان آدم قبل باشی و هم نباشی. هم از دستت خون بچکد کف آشپزخانه و هم افسردگی نگیری. البته افسردگی مستقیماً  به بریدگیِ انگشت مربوط نمی شود ولی خب غیرمستقیم که می شود. شکر خدا که کتابخانه ام مهربان و استوار گوشه اتاق ایستاده و من هم آدمِ خود گول زننده ی خوبی هستم وگرنه من و پذیرایی از هفت مهمان؟ هر چه فکر می کنم به پاس این موفقیت برای خودم چه جایزه ای بگیرم، چیزی لایق و درخور پیدا نمی کنم! دختر لوس بابا دارد بزرگ می شود انگار.





۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۴۹
شب تاب


لبه ی یک پرتگاه ایستاده ای. هیچ معلوم نیست آن پایین یک دشت شقایق هست یا یک عالمه کاکتوس یا سنگهای تیز. فقط میدانی آن پایین هر چیزی که باشد قرار نیست به تنهایی تجربه اش کنی. مطمئن باش که این بهترین چیز دنیاست. اینکه تنها نباشی. 



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۳
شب تاب


«بعداً پشیمون میشی» چیزی بوده که این مدت زیاد شنیدم. انگار فقط همین فرصت چند ماهه رو دارم و بعدش دیگه فقط پشیمونیه و حسرت. حتی نمی‌پرسن:«بعداً پشیمون نمی‌شی؟»، حکم قطعی صادر می‌کنن که این اتفاق حتماً میفته و تمام.

من اما دارم فکر می‌کنم اگه همه‌ی این حساب و کتاب‌ها نبود، اگه همه چیز ساده‌تر گرفته می‌شد، اگه «آسون گرفتن» عملی می‌شد و در حد حرف نبود، اگه فکر نمی‌کردیم که همه می‌خوان از ما سوءاستفاده کنن و حرف خودشونو به کرسی بِنشونن، اگه «اعتماد» می‌کردیم و می‌ذاشتیم هرکس کاری که مربوط به خودشه انجام بده، واقعاً شادی و آرامش بیشتری وارد داستانِ ما نمی‌شد؟

زندگی سختی‌هایی داره که واقعاً شایسته‌ی این هستن که اسم «سختی» روشون گذاشته بشه، کاش حواسمون پرتِ سختی‌های تقلبی نشه.




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۲
شب تاب


یه همکار هم دارم که هر روز صبح ازم می‌پرسه: لاغر شدم؟ و منم زل می‌زنم تو چشماش و میگم: معلومه که شدی. بعد اون خوشحال و خندون می‌ره سر کلاسش و به رژیم‌های جدید فکر می‌کنه و منم خوشحال و خندون می‌رم سر کلاسم و به رژیم‌های جدید فکر می‌کنم!

رژیم چیز بدی نیست. می‌شه رژیم «فحش ندادن» گرفت و دیگه فحش نداد. یا مثلاً رژیم «مصرف نکردن دستمال کاغذی» گرفت یا رژیم «دوری از فکرهای بد». الان من در رژیم «حرص نخوردن» هستم و قلبم با آرامش بیشتری می‌زنه.




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۲
شب تاب



قصه‌های زیادی هست بر سر زبان‌ها. آدم‌ها با قصه‌های زیادی زندگی می‌کنند، قصه‌های تلخ و شیرین. ولی بعضی‌ها هستند که قصه‌های تلخ را ویران می‌کنند، از ریشه به ریشش می‌خندند و جوری آن قصه‌ را زیر و رو می‌کنند که انگار همه‌ی تلخی‌اش از کج‌فهمی و حماقت آدم‌ها بوده.

تو، یکی از آن بعضی‌ها هستی. آشناترین غریبه‌ای که یک روز وارد حریم ما شدی و حالا این حریم بدون تو هیچ معنایی ندارد.

معنای همه‌ی کلمه‌های خوب را در تو پیدا کرده‌ام. به تو نگاه می‌کنم و یادگیری‌ام یک لحظه متوقف نمی‌شود. شاید روزی من هم یکی از بعضی‌ها شدم.

دوستت دارم ، بابت همه چیز ممنونم و خدا را شکر می‌کنم که تو کنار ما هستی.




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۹
شب تاب


آرامش بخشیدن به دیگران را یاد بگیرید. مخصوصاً اگر یک نفر آرامشش را در کنار شما جستجو می کند. یاد بگیرید که چطور می توانید دلگرمش کنید. راه امیدوار شدنش را یاد بگیرید. برای دیگران منبع آرامش باشید. اینکه خودشان را برسانند به شما تا آرامش از دست رفته شان بهشان برگردد، قشنگ است. این یعنی شما گنج بزرگی دارید و اینقدر بزرگوارید که آن را با دیگران تقسیم می کنید. دیگر رهایتان نمی کنند. عاقبت یک نفر هم راه آرامش بخشیدن به شما را یاد می گیرد. آن وقت دیگر رهایش نکنید. و اینطور است که چنگ و دندان زندگی، آهسته آهسته قابل تحمل تر می شود.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۵۱
شب تاب



خودتان را از دوست محروم نکنید. آنقدر مزخرف نباشید که حتی یک دوست هم کنارتان نماند. چه بسا دوست همان وسیله ای باشد که شما را از افتادن در چاه حفاظت می کند.



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۷:۰۱
شب تاب



از خودم و خودت نپرس که «حالت چطور است؟». بگذار دیگران بپرسند و ما بگوییم: «خورشید به ما تابیده».




                            



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۹
شب تاب


هر قصه ای، هر کتابی، هر داستانی، برای هر آدمی مناسب نیست. مناسب نیست که یعنی نابود کننده است، متلاشی کننده، چیزی مثل استخوان لای زخم. هر آدمی نباید هر قصه ای را بخواند. اگر می خواهید کتابی را به آدمی هدیه کنید یا پیشنهاد بدهید یا تعریفش کنید یا هر چه، اول خودتان بخوانیدش، بعد آن آدم را بخوانید. بعد ببینید آن کتاب چه چیز را در آن آدم می کُشد، چه چیز را زنده می کند. اینقدر ساده با دنیای آدم ها بازی نکنید. «کتاب خوب» تعریف ثابتی ندارد. همان که نوشداروست برای یکی، زهر است برای دیگری.

هوشمند باشید.





۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۳
شب تاب


آدم باید بداند که دلش می خواهد دوستت دارم را از چه جور آدمی بشنود.



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۱:۰۶
شب تاب


هر از گاهی باید دست سین را بگیرم و برویم به «جایی». باید. این یک سوپاپ اطمینان است. این یک شرط امنیتی است. این یک راز است، راز بقا. هر دوی ما این باید را بلدیم و رعایت می کنیم. نتیجه اش می شود حال خوب. نتیجه اش می شود خاطره ی خوب. نتیجه اش می شود دوستی های خوب.

ریزه کاری های دوستانتان را بلد باشید. چیزهایی که خوشحالشان می کند را بلد باشید. لجظه ها را دریابید که گاهی فقط چند قدم فرصت دارید که از برق چشم های دوستتان رد بشوید یا نشوید. این یک اصل است.

امروز، رفتم تا یک روز فراموش نشدنی بسازم برای خودم. موفق شدم. سین هم اگر قبول داشته باشد که موفق شده ام، می شود دو مدال طلا.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۷
شب تاب



چند ماهی میشه که برنامه های تلویزیونی مختلف و پرمخاطب مثل ماه عسل و خندوانه و ... موجی رو راه انداختن در مورد حمایت و احترام و توجه به کودکان کار. این برنامه ها اصرار دارن که کودکان کار رو از خودمون نرونیم، بهشون اخم نکنیم، بهشون احترام بذاریم و ... . چیزی که توجه منو جلب کرده، دقیقا بعد از ایجاد این موج، تعداد کودکان دست فروش مترو و اتوبوس ها سه برابر شده. من هر روز از مترو و اتوبوس استفاده می کنم و از جنوب تهران به غرب تهران می رم. چند سالی میشه که کارم همینه. به جرئت می تونم بگم تعداد بچه های دست فروش و متکدی که در این چند ماه اخیر توی اتوبوس و مترو دیدم، چند برابر بیشتر از قبل شده و واقعاً هم هیچکس به اونا اخم نمی کنه! هیچکس به اونا نمیگه برو ولم کن. اتفاقاً اگه کسی هم ازشون خرید نمی کنه، خیلی با احترام و دوستانه بهشون میگه: نمی خوام عزیزم! خیلی ممنون!

نوع رفتار مردم به وضوح تغییر کرده. تعداد بچه های کار هم به وضوح تغییر کرده. باید دید این تغییرات واقعاً به نفع کودکان کار هست؟




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۲:۵۸
شب تاب

من داشتم از طول کوچه رد می شدم، او از عرضش. در یک نقطه به همدیگر رسیدیم. گفتم: سلام.گفت: میو. فکر کنم منظورش علیک سلام بود. عجله، مانع از شکل گیری یک گفتگوی صمیمانه تر شد.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۰
شب تاب

- خب حتماً یه چیزی توی من هست که هیچ پسری نزدیکم نمیشه... :(
+ آره. نجابت!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۵۴
شب تاب

بعضی‌ها را می‌گذاری توی یک صندوق عالی با چفت و بست و قفل و کلید عالی، می‌گذاری توی گنجه، جای دور و کمتر در دسترس گنجه، می‌گذاری توی باغچه، زیر خاک پای بوته‌ی گل‌محمدی، می‌گذاری در صندوق امانات یک بانک بزرگ و معتبر، می‌گذاری در یک سفینه و می‌فرستی به فضا.

 احتیاط می‌کنی، مراقبت می‌کنی، نقشه می‌کشی، فکر و خیال می‌کنی، خواب راحت را فراموش می‌کنی و خوراک خوب را و تمام این زحمات را به جان می‌خری تا دست کسی به گنج تو نرسد. تا دست کسی به آن «بعضی‌ها» نرسد.

دوست داری مال خودت باشند. دوست داری جای امنی باشند، بی گزند، بی ناچیزترین آسیب، بی کوچکترین مزاحم. دلت می‌خواهد راز وجود همچین موجودات خوبی، آن هم در این دنیای قهر با خوب‌ها و خوبی‌ها، منحصراً متعلق به تو باشد و بس.

بعد ناگهان می‌بینی چیزی مثل یک خط نور، مثل یک رایحه ی نجیب، مثل قطره‌های شاد آب رود، دارد نشت می‌کند از درزهای صندوق عالی، از لابه‌لای در گنجه، از پای بوته‌ی گل‌محمدی، از در یک بانک معتبر و بزرگ و از فضا، رو به تمام آدم‌ها.

می‌فهمی که خوب بودن را نمی‌شود پنهان کرد مثل بوی نان با تنور هیزمی. که خوب‌ها رسالت دارند برای دوست داشتن خیلی ها، بی پرسش از نام و ننگ.

این است که می‌روی می‌نشینی به زندگی و چای خوردن به امید اینکه راه «خوب‌ها» باز هم سمت تو کج شود...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۹
شب تاب