یک روز، به افتخارِ تو؟ کم است ...
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۱، ۰۶:۱۳ ق.ظ
خیلی گشتم تا یه ضبط صوت پیدا کنم که بتونم کاست های موسیقی رو که تو برام گرفتی، هزار بار دیگه گوش کنم. اون آهنگا منو به جاهایی می برن که ...
نه...
توی این هوا نمیشه از تو نوشت. واسه نوشتن از تو، هوا باید آفتابی باشه. باید گرم باشه همه جا. باید بهار باشه. مثل خودت! گیرم که یه عالمه خاطره ی برفی داشته باشیم باهم. گیرم که تفریح دو نفره ات رو خراب کردی و ما رو هم با خودت بردی تا برای اولین بار گوگردی که از دهانه ی دماوند بیرون میاد ببینم. گیرم که تو سرمای استخون سوز منو بردی که مرغ دریایی ها رو تماشا کنم. گیرم که ...
اینا که دلیل نمیشه تو زمستونی باشی! تو خود بهاری اصلاً! دل خوشم به بودنت. دلم گرمه به این که هستی...
اسمت، به حق، همینه : خورشید.
اگه بخوام از تو بنویسم، باید کل زندگیمو دیکته کنم اینجا، بس که مثل هوا، جریان داشتی و داری همه جای زندگیم...
واسم مثل هوایی، من با تو نفس میکشم. چطوری میشه بابت این ، تشکر کرد...؟؟؟
روزت مبارک خان داداش جانم...
*۲۶ آذر، روز جهانی برادر
۹۱/۰۹/۲۶