از روزهایی که روزانه نویسی می کردم، شعر می گفتم و سعی می کردم به نوعی واژه ها را اسیر خودم کنم خیلی گذشته. حالا من اسیر واژه ها هستم.
نویسنده نشدم، شاعر هم. ولی بی وقفه می خوانم، مثل ماهی که بی وقفه شنا می کند. واژه ها با هر آدمی یک جور تا می کنند.
حالا با قد و نیم قدها سر و کار دارم. با یک عده بچه که از بودنشان روی زمین تعجب می کنم، چون این دنیا ظاهراً هیچ جای خوبی برای آنها نیست. ولی خب، آدم که کف دستشو بو نکرده. شاید یکی از آنها دنیا را نجات داد...