....امشب ده ها دل کوچک یتیم شد و هزاران کهکشان ، دراین غم عظیم ، ستاره هایشان را اشک ریختند ... ماه خاموش شد ... رخ در سیاهی ابر کشید و نورش را صدقه داد در راه رسیدن کاسه های شیر ، به شیر ...
آن شب همه گریه کردند .... خودم دیدم برگ ریزان نخلی را ...
ای انسان ،هزار قطره شیر ، هزار مروارید اشک ، و هزار دل پریشان یتیم را ، از روی زمین جمع کن ، وبیاور ... بیاور و اگر بدون او از زندگی ننگ نداری ، آبروی خود را بخواه از خدا ... که زندگی بی آبرو ننگ است ...
که علی ، زمین و زمان را آبرو بود ...
که علی می دانست تیم چه می کشد در شب های بی پدری ...
آن شب شکست صد کاسه ی شیر ، صد کوزه ی دل ...
و علی مگر نمی دانست که دست او خرما را شیرین میکرد به کام شب های بی کسی ؟
و مگر نمی دانست صدایش "بسم الله " بود برای جن تنهایی ؟
پس چطور رفت ؟
آخر که برد آن همه کودکانه را که با علی به دهان بچه ها شیرین شد ؟
آخر که گرفت شیرینی بودنت را از ما ؟... که با بودنت خدا با ما بود ... علی جان ،با تو ، خدا با ما بود ...
یا علی ....
"پیش از تو هیچ اقیانوسی را نمی شناختم
که عمود بر زمین بیاستد ...."
"با عشق به علی درخشان باشید "
"خودم "