یا قدیم
برای کسی که نثرهای موزونم را دوست دارد
می خواستم شعری بنویسم که تو بتوانی بخوانی . شعری که سخت نباشد . تا حد ممکن کوتاه باشد ، ساده و جمع و جور . آبی باشد ، رنگی که تو دوست داری . سعی کردم بوی خوبی بدهد ، چیزی شبیه بوی یاس .
میخواستم توی جیبت جا شود تا هر جا می روی بتوانی با خودت ببریش . با خودم قرار گذاشته بودم که تمام لبه های تیزش را از بین ببرم تا مبادا دست هایت را ، چشم هایت را آزار دهد . دوست داشتم حسابی صاف و صیقلی اش کنم تا بتوانی خودت را در آن ببینی .
اصلا دلم می خواست به شعرم یاد بدهم که راه برود و حرف بزند . راه برود و حرف بزند و خودش را به تو برساند و بگوید که چقدر دوستت دارم .
می خواستم اما فرصت نشد . تا بایم به خودم بجنبم دیدم که رو به رویت ایستاده ام و هزار بار گفته ام که دوستت دارم ...
شاد و درخشان باشید
خودم