سرد بود، گرفتیم نشستیم روی نیمکت روبه روی در. کار خاصی نداشتیم، همینجوری گرفتیم نشستیم. گفتیم حالا نیم ساعت این ور اون ور، چی میشه مگه؟ دویست متر جلوتر آقاهه لبو میفروخت، شایدم سیصد متر، حالا چه میدونم تو این سرما؟ گفت جنگی برم چارتا لبو بگیرم بیام، داغه، شاید چسبید! گفتم برو. دهنم بخار کرد! گفت ندزدنت یهو! گفتم یهویی که نمیشه، جیغ میکشم. بلدم جیغ بکشم. گفت خب، پس بلند بکش. رفت. خوبیش این بود خودش هر چند قدم برمی گشت پشت سرشو نگاه میکرد، وگرنه من که چشمم به حضورش بود، دنیارم آب می برد، نمیفهمیدم، چه برسه به دزد و جیغ و این صحبتا.