کسی طولانی مینویسد که دلش پر باشد، سرش پر باشد. تهی مغز و تهی دل، حرف یومیهاش را هم بتواند بزند، بس.
اینکه روزگار چطور آتشها را خاکستر میکند و خاکسترها را همنشینِ باد، خود داستانیست عریض و طویل و مرتفع که ربطی هم به ماجرا ندارد.
کسی طولانی مینویسد که دلش پر باشد، سرش پر باشد. تهی مغز و تهی دل، حرف یومیهاش را هم بتواند بزند، بس.
اینکه روزگار چطور آتشها را خاکستر میکند و خاکسترها را همنشینِ باد، خود داستانیست عریض و طویل و مرتفع که ربطی هم به ماجرا ندارد.
بعدش فهمیده بودیم که خوشبختی یک مشت خزعبلِ بزکدار است تحویل داده شده به بشر. باقی یک خط ممتد بود بی فرازی و بی نشیبی گاهی سرخ و سیاه، گاهی سفید و صورتی.