شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

 

خبرِ ناجدید اینکه تمام بدبختی‌ها عمقی مشابه دارند و در این میانه هرکسی بی‌رقیب، بدبخت‌ترین است. زمین خوردن و شکستن استخوان مادرش که ۸۰ سال زیسته و حالا هیچکدام از آن‌ها که با پستان‌هایش سیر کرده را نمی‌شناسد که دردش را بگوید می‌تواند همسنگِ شکستن ناخنی باشد که تنها دلخوشیِ زنی بوده که هیچ چیز آنِ خود ندارد. 

تو چه میدانی سایز زمانی سی و ششت حالا شده باشد چهل و شش، آن هم نه در گذر زمان و چشیدنِ سرد و گرم و از جوانی تا پیری و بعد از زاییدن‌های مکرر، بل در یک سالِ گُه‌بار، چقدر می‌تواند در‌هم شکننده و خونبار باشد. جای قضاوت و طعنه می‌پرسند چه بر تو گذشت که آنچه آنطور با زحمت به‌دست آورده بودی دود شد و رفت هوا؟ نه، نمی‌پرسند. بپرسند هم ربطی به آن‌ها ندارد. ته تهش آدم در بدبختی‌اش غوطه‌ور و تنهاست. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۱۶:۴۴
شب تاب

 

دارم می‌شوم مثل لا‌لا. و دلم می‌خواست وقتی می‌گویم دارم می‌شوم مثل لالا، کسی باشد که بداند لالا کی بود و به قلم کی و در کدام قصه سرگردان...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۳ ، ۰۴:۳۷
شب تاب

 

 

ترسیده‌ام. آنقدر که کم‌کم دارد باورم می‌شود این کابوس است. بار اول می‌شود یک حرف تنگ‌نظرانه حسابش کرد. بار دوم یک نظرِ ناشی از مشاهدهء اتفاقی. از سه بار که بیشتر شد در موقعیت‌های متفاوت و از دهان آدم‌های مختلف، مجبور شدم ببینم چیزی را که لجوجانه و با ذره‌ای امید سعی داشتم انکارش کنم. او شبیه من شده.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۳ ، ۱۶:۵۸
شب تاب

 

چیزهایی نوشته بودم توی گوشی موبایل به قول تو باهوشم از سه سال تا همین چند ماه پیش که تمامش دود شد و رفت به هوا و پاک شد و رفت به فنا و تکه‌های مهمی از من که داخلش بود رفت به کجا؟ آفرین، به گا.

مثل آن سال که بلاگفا کلماتمان را خورد انگار نه انگار که بعضی‌ها خودشان را قاطی آن کلمه‌ها جا گذاشته بودند. جای آن زخم خوب نشد هیچوقت در روحم. جای این زخم هم خوب نمی‌شود، می‌دانم. فقط دیگر یاد گرفته‌ام خیره به افق روی زخم‌هایم را لیس بزنم و طعم خون که پیچید توی دهانم بگیرم بخوابم. فعلا برنامه همین است.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۳ ، ۲۲:۳۴
شب تاب

 

 

تصور کن کسی را عاشق شده‌ای که به هیچ جایش نیست. لامصب. طعم خرمالوی گس می‌دهد که تابه‌حال نخورده‌ام. از میوه‌ها متنفرم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۰۳ ، ۲۲:۱۲
شب تاب