شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۱ مطلب در دی ۱۴۰۴ ثبت شده است

 

آخرین بار که گریه کردم، همین فرداست. حالا پیاز و گوشت و اسفناج را خرد و تکه تکه و سرخ می‌کنم و غذایی می‌پزم که خوش عطر و خوش طعم و خوش قیافه است و تصمیم قاطع دارم آن را به خودم و هر که امتحانش کند زهر کنم. بعد پادکست گوش می‌کنم تا صداهای توی سرم را نشنوم. صداهای توی سرم دیوانه‌اند. مدام می‌گویند که هنوز و همیشه باید عاشق تو باشم و هنوز و همیشه باید خیال ببافم که با تو بودن چنین و چنان و هنوز و همیشه خفه هم نمی‌شوند این صداها. تا فردا خیلی مانده و وقت دارم که فلان موسیقی را و ترانه را بشنوم یکهو وسط حرف‌های پادکسترها و با خودم بگویم چه باحال! بروم برایش پیام بفرستم که قشنگ بود، برو بشنو اگر خواستی و نخواستی هم که هیچ، ملالی نیست جز دوری شما. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۴ ، ۱۹:۳۳
شب تاب