سفر
يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۸۶، ۰۸:۴۶ ق.ظ
یا قدیم
برای کسی که نثر های موزونم را دوست دارد
تمام شب ها ، تمام آنها ، به یادت بوده ام ... این دروغ نیست ، من ، زیر خاطراتت خط قرمز کشیده ام .... همیشه فکر کرده ام که روزی می آیی و من نشانت خواهم داد که چقدر کاسه ی صبرم پر شده ، از اشک ...
لحظه ی آخر ، همان وقتی که هیچ نگفتی ، دلم لرزید ... فهمیدم که تو باز دل به آن نفرین سپرده ای ...
عطیه ای دردناک ؟ ... تو ساکن نیستی ... همیشه در سفر ... این سرنوشت توست ... تقدیری شوم ؟ ... یا برای من ؟ ....
می گذارم بروی ... نمی خواهم آشفتگی ات را ببینم ... دردت را ...
می گذارم بروی ، به امید چشم هایت ... و به امید چشم هایم که عجیب منتظر توست.
می گذارم بروی ... برو ... زمین گرد است ، شاید باز ، دستم به دستانت رسید ...
21/1/86
شاد و درخشان باشید
خودم
۸۶/۰۳/۲۷