پیغام
سه شنبه, ۴ اسفند ۱۳۸۸، ۰۶:۲۹ ق.ظ
یا قدیم
برای کسی که نثرهای موزونم را دوست دارد.
دیدمت . هر سه بار که آمدی جلوی خانه و پشت چنار آن طرف کوچه پنهان شدی ! گل سرخت کم کم دارد پژمرده می شود . کادوی هدیه ات حسابی باید خیس شده باشد .باران می آید ، صبح تا همین حالا ، شاید هم تا شب یا فردا صبح . اگر همین طور دست دست کنی چیزی نه از خودت می متنند نه از آن هدیه ی توی دسستت ، زیر این باران .
جرئت کن. چند قدم که برداری رسیده ای به این طرف کوچه جلوی در خانه . حواست به موتورسوارها و ماشینی ها باشد. کوچه خلوت است و عریض ، بی هوا می آیند.
امروز باید روز خوبی باشد. جرئت کن . حواست را جمع کن .
زنگ طبقه ی سوم را بزن . نترس ! در باز می شود. فحش هم نمی شنوی . وقتی که گفتم آمده ای ، خندید !
شاد و درخشان باشید
خودم
* فکر می کردم اگر طبق عادت ، هر سال ،روز تولد وبم مطلب نزارم ، آسمون به زمین میاد !
نیومد !
* اول اسفند رو به خودم تبریک میگم . فکر کنم این وب تنها کاریه که مداوم، هرچند لنگون لنگون، دو سه سالی هست ادامه اش میدم .
۸۸/۱۲/۰۴