بارانم ! باران من ...
چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۸۹، ۰۶:۲۹ ق.ظ
"یا قدیم"
دیشب ، تو باریدی و من ، خشک شدم زیر برق صدایت .
می باریدی و می غریدی و فریاد میزدی و می رویاندی چیزی در دلم ، که دل نبود و نمانده بود و دریایی شده بود وحشی و شبی بی کران و پر ستاره .
برو ، ولی هیچ ، آسمانی را که داده ای به دلم ، نخواه که بگیری و ببری و بروی به امان همان خدایی که خوب می داند در دلم چه غوغایی است .
آسمانت را می خواهم ، برای هزار عمر پریدن و دل دادن ...
۸۹/۰۳/۰۵