باران
جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۸۹، ۰۳:۳۶ ب.ظ
یاقدیم
درد عجیبی است بودن تو و نفس کشیدنت زیر همان آسمانی که من نفس می کشم با تمام شعرهایم و می خندم گاهی ، وقتی حتی روحت هم خبر دار نشود از تمام چیزهایی که هست و نیست و می آید و می رود در دلم ... .
ماتمی است که فقط می شود گریه اش کرد ، در هوای گرم و خفه ای که تنهایی از آن می بارد .
من هیچ وقت خدا یادم نمی رود که حال آسمان چگونه بود ، شب شعر خوانی چشم هایت !
دل های زیادی هستند که کسی از حالشان باخبر نمی شود . که کسی نمی بوسدشان، کسی موهایشان را نمی بافد ، کسی قصه نمی خواند برایشان . این جور دلها خوب می دانند کسی چون تو، یعنی چه !!
من باران را دوست دارم. هزار سال هم که بگذرد میانه ام با آفتاب خوب نمی شود. کاش می دانستی که درخشیدن هیچ فایده ای ندارد.
به خاطر خدا ، فقط ببار .
۸۹/۰۳/۲۱