فال بغض
دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۸۹، ۰۲:۲۰ ب.ظ
یا قدیم
اینجا تمام بغض های دلم را ریخته ام توی فنجانی که لبه اش جای لب های توست و فال قهوه می گیرم خوشبختی ام را که احتمال وقوعش چیزیست شبیه حضور برف در یک ظهر جمعه ی تابستانی در اواسط مرداد.
با خودم می گویم ، منتظرت می مانم، در جایی از این دنیا ، که ممکن است تو دلت بخواهد از آن عبور کنی و می بینم جای دیگری نمی توانم منتظرت بمانم . تمام دنیا همین یک نقطه است ، همین صندلیِ رو به چشمانت، همین آبیِ بغض کرده ی بالای سرم ، همین شعرهایی که بوی شب بو می دهند ، بوی تو را می دهند !! ...
امان از دنیا ، که کاری کرد تو نباشی.
من ، سر از کار این دنیا در نمی آورم . سری ندارم که بخواهم در بیاورم ! تمامِ من ، دلی بود ، که یک شب ، آن را به چشم هایت بستی و بردی ...
۸۹/۰۳/۳۱