چند خط بی ربط
جمعه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۰، ۰۳:۴۴ ب.ظ
این آسمان کبود ،این نسیم خنک و این بارانهایی که می آیند و می روند مدام، حتی ذره ای از لطافت و زیبایی بویی نبرده اند وقتی بدانی کسی که می خواهی تمام لطافت ها و زیبایی های همه ی دورانها و دنیاها برای او باشد ، سهمی از آنها ندارد .
درخت انگور جوانه زده ، مثل همیشه و به رسم تمام بهارهای این سالها ، برگ های کوچک و سبزش را که میبینم نوشتن یادم می رود !مثل تمام دفعاتی که به شاه عبدالعظیم می روم و بدون تکرار حتی یک کلمه(با ربط یا بی ربط) در ذهنم به خانه برمی گردم!بعضی چیزها و بعضی جاها و بعضی آدمها ،ذهنم را به شکل عجیبی خالی می کنند .دیگر کلمه ای برایم باقی نمی گذارند تا توصیفشان کنم،تعریفشان کنم یا هر چیز. چیزی که از آنها برایم می مانند یا یک حس است (که نمی دانم چیست و چه تعریفی دارد) یا هیچ چیز!
تو هیچ وقت در چنین برزخی گرفتار نمی شوی.تو دریای کلماتی ؛یک اقیانوس آرام! همه چیز در تو غرق می شود حتی آسمان کبود!
تو سهم بزرگی از دنیایی که بی نیاز و آرام قدم میزند ، نفس می کشد و سکوت می کند و گاهی هم نیشخند میزند به خیال خام امثال من که او را محروم از آسمان کبود و باران و نسیم خنک می دانند .کسانی امثال من که هیچ یادشان نیست تو قلبی داری و نگاهی که آسمان خیلی هاست.
۹۰/۰۱/۱۹