بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
چهارشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۰، ۰۵:۰۹ ق.ظ
از تو می خواهند که شروع کنی . شروع می کنی . هیچ اطمینانی نداری ؛ نه به خودت ، نه به دور و برت و نه به هیچ چیز دیگر. زندگی برایت شبیه بازی است.یک بازی بزرگ که دلیلی برای اعتراض به آن نداری و اصلا دنبال دلیل نمی گردی که قواعدش را به هم بزنی ، قهر کنی باهاش یا ولش کنی. رودی هستی که آرم پیش می روی ؛ روزی از تو می خواهند خروشان تر باشی ، مسیر را کمی عوض کنی و شیوه ی حرکتت را . از تو می خواهند که آبشار شوی .اعتراض نمی کنی . بازی جدید به دهانت مزه می کند ، شیرین است ، هنوز تلخی ندیده ای از قواعدش ؛
ادامه می دهی.
و ناگهان می گویند : " رها کن" .
خراب می شوی. می شکنی . در هم می پیچی . می ترسی . تلخ می شوی . کوچک می شوی . کوچک و کوچک تر. هیچ می شوی ...
اما مقاومت بی مقاومت. رها می کنی . و هیچکس نمی فهمد که چرا . منتظر می مانی و بازهم هیچ . بازی جدیدی وجود ندارند . دعوت به ادامه دادنی وجود ندارد.
رها می کنی.
*خداحافظ
۹۰/۰۱/۳۱