خاطره ی یک روز بارانی
چهارشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۳۴ ق.ظ
پیدا کردن دوستان جدید بسیار شیرین است ! به همان شیرینی دیدن رنگین کمان به همراه دوستان قدیمی که با هم زیر باران خیس شده اید و با هم خندیده اید و با هم سعی کرده اید که غم را از دل دیگری بردارید حتی برای دقیقه های نه چندان بلند فاصله ی ایستگاه مبداء تا مقصد .
این روزها رسیده ام به همان نقطه ای که دلم می خواست مدت ها و مدت ها و مدت ها و برایش دعاها کرده بودم و حالا ... !
حس خوبی است سبکباری از همه ی گذشته هایی که حتی شاید همین دیروز بوده اند اما بدجور در کار مسموم کردن دلت هستند . حس خوبی است و من شیرینی اش را دارم می چشم با زبان دلم و خوب می دانم باید همه ی رنگین کمانها و دوستان خوب و شیرین قدیم و جدید را مثل ظرف های بلور پر از اکسیر جاودانگی با عشق و دقت تمام بردارم از گذشته و روی تاقچه ی آینده ام جا بدهم تا چیزهایی که دوست ندارم دیگر هرگز نتوانند چنگ بزنند به زندگی ام و هرچه دارم را بگیرند .
این روزها در کار ساختن دنیای جدیدی هستم.با دیوارهایی بس بلند که هیچ تلخی ها را راه نمی دهد ! و با پل هایی از رنگین کمان که این سو را به آن سو ربط می دهد و فقط زیبایی ها می توانند از روی این پل عبور کنند و پا به دنیای جدید بگذارند چون هر چیزی که زیباست بی گفت و گو مفید هم هست !
عکس: متروی کرج.بهار ۹۰
۹۰/۰۶/۰۲