تعامل
چیزی وجود دارد به نامتعامل. عنصر خیلی مهمیه، مخصوصاً در روابط انسانی. فاقدش که باشی، باید قیدِ خیلی چیزها را بزنی. دیگر توی هیچ گروهی جا نداری، تمام کارها را باید خودت تنهایی انجام بدهی، تعداد دوستانت روز به روز کمتر می شود و خیلی چیزهای دیگر. ولی خب، بعضی ها اینطوریند. دوست دارند بی سروصدا و تک و تنها کارشان را انجام بدهند. به کسی کار نداشته باشند، کسی هم کاری به کارشان نداشته باشد. دوست دارند کار فردیشان فقط دیده شود. کار دیگران را هم می بینند. ولی نظر نمی خواهند، نظری هم نمی دهند. عده ای از روی خودخواهی، خودبزرگ بینی یا چیزهایی شبیه به این یک همچین رفتاری را پیش می گیرند ولی بعضی ها، نه. حال این بعضی ها را ، کسی جز آدمهایی شبیه به خودشان نمی فهمند. طبیعیه که به درد کار گروهی نمی خورند این جور آدمها. مهم هم نیست. عادت کرده اند. به تنهاتر شدن، غمگین تر شدن و رفتن سراغ کارهای تک نفره عادت کرده اند. این هم یک جور مرض است. تعامل خون که پایین باشد، همین می شود که شده ...