همنشینیِ سامز
چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۳۰ ب.ظ
دیروز اینقدر خندیدیم که دل درد گرفتیم. بعد از مدت ها،یک مشت دلقک جمع شده بودیم دور هم و تازه خیلی خیلی هم مؤدب بودیم و حرف های خصوصی و تیکه های مگویمان را غلاف کرده بودیم به هوای حضور مامان و آچو! اصولاً باید یک عامل بازدارنده وجود داشته باشد. نمی شود ما چهار نفر را بدون هیچ محدودیتی رها کرد! قطعاً تلفات خواهیم داد!
نمردم و به یکی دیگر از قول هایم عمل کردم: آبگوشت خوردیم در کاسه های سفالی با نان سنگک و ترشی بادمجان و ترشی آلبالوی خانگی. باشد که مقبول افتد!
چرخکی هم در اینترنت زدیم و چندتایی گوشی موبایل جستجو کردیم برای مصی. سه سالی هست که قصد دارد گوشی نو بخرد! کلی سوژه جدید خنده خواهیم داشت بعد از خرید یک عدد گوشی تاچ توسط این رفیق شفیق! فال هم گرفتیم! دخترها دور هم جمع بشوند و فال نگیرند؟ نمی شود. حالا خیال نشود که مجلس به کلی لهو و لعب بوده و شیطان داشته آن وسط شلنگ تخته می انداخته ها. خیر. شهادت می دهم که حتی یک دقیقه هم نرقصیدیم (شرایط مهیا نبود البته) و تازه، از روش استاندارد رزومه نویسی، پایان نامه ی بچه ها، دانشگاه، شغل، کلاس های جهاد دانشگاهی، وبلاگ جغرافیا، فیلم اینجا بدون من و برخی مسائل مشابه هم صحبت کردیم. آن هم صحبت های جدی. همیشه به شدت حواسمان هست که سطحی و مبتذل نشویم!
داشتن دوستانی که بلدند بخندند و بخندانند، ثروت عظیمی است. با چیزی عوضش نمی کنم، حتی با جمله ای تأیید کننده از طرف تو...
۹۲/۰۱/۰۷