پشتِ کوهم...
چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۲، ۱۰:۲۴ ق.ظ
لپ تاپ به خانه ی برادر است و تلفن و به تبعش اینترنت، به گور! سه روز رفتیم مسافرت اجباری و برگشتیم و عالم زیر و رو شد! حالا هی بگو بوی عیدی و فلان! ولی روزگار بدجور به کام است اصلاً. حس می کنم امسال برخلاف میل باطنی ام حتماً اتفاقات عجیبی رخ خواهد داد و از قضا دلم به اتفاقات خوب هم گواهی می دهد! فکرش را بکن! آدم باید مریض باشد که وقوع اتفاق، هر چند خوب ، بترساندش! مریض! اینقدر به سکون علاقه دارم که اگر حلزون بودم هم دق می کردم چه برسد به خرگوشی، چیزی. نمی دانم این شیرِ قوی پنجه ی آتشین، روی چه حسابی چسبیده وسط طالع من.
امروز برای صرفه جویی در هزینه ها، گشنه و تشنه و افتان و خیزان ، دوباره فلسطین تا انقلاب را پیاده گز کردم تا برسم به چند دقیقه ای اینترنت مجانی و خالی کردن عقده ی دل. خلاصه اصلن وقت ندارم از دوستان تشکر کنم و روی ماه تارا را ببوسم و دست همگی را به گرمی بفشارم. فقط یکی به مدیر یک رب مانده خبر برساند که کامنت ها و دستورالعمل جدید رؤیت و به روی چشم گذاشته شد.
دیگر اینکه سرم گرسنه ی خواندن وبلاگ هاست و محرومم از این دوست داشتنیِ دوست داشتنی ام. دارم غصه می خورم.
همگی مراقب خودتان باشید. من هم دارم سعی می کنم که باشم.
۹۲/۰۱/۲۱